گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

ونوس عاشقی


معلم نگاهت ، نوشت بر دلم عشق


نخوانده پاس کردم، دروس عاشقی را


 

چنان نمود چشمت، که دیده مثل داماد


به خانه ی دلم برد، عروس عاشقی را


 

اگرچه خـــواب بودم، طنین دلـربایــــت


به این محله آورد، خروس عاشقی را


 

از آن زمان که چشمم به فکر دیدن افتاد


به صورت تو دیدم، ونــــوس عاشقی را


 

بیا برای یک عمـــــــــر، بدون استخاره


به من بده نگاهت.. و بوس عاشقی را


 

 

ونوس: الهه عشق و زیبایی در روم باستان

یک روز خوب


یک روز خوب روزیست، از تو نشانه دارد


در بیــــن روزگــاران، نامــــــی یگانه دارد


 

یک روز خوب مثل ِ  یک کوچه باغ زیباست


بر تک تک درختــــان ، یـــــــادت جوانه دارد


 

یک روز خوب باغیست با شاخه های سرسبز


بر لحظه های مهـــــرش، بلبــــل ترانه دارد


 

یک روز خوب رودیست، در باغ عشق جاری


هر جا که پــــــا گذارد، خاکـــش بهانه دارد

 


یک روز خوب با تـــــــو نامـــــی قرینه دارد


تاجی طلایـــی از عشق، در هر زمانه دارد


 

یک روز خوب از تو، عکسی به شیشه دارد


از آفتــــــــاب رویـــت، نقشی به خانه دارد


 

یک روز خوب با خود، شعری به سینه دارد


از سالگــــــــرد عشقی، زیبــــــــا نشانه دارد


 

یک روز خوب روزیست، مانند روز امروز


بر جای جای قلبم ، عشق آشیانه دارد


 


گرمک نوشت:


چهاردم شهریور روز خوب و به یاد ماندنی است برای من.


روزیست که من با بهترین ملکه زمین ازدواج کردم.


از طرف خودم این روز قشنگ را به او تبریک می گویم و برایش بهترین ها را آرزو می کنم.



پپه نوشت: اگر درخصوص ترجمه سخنرانی مرسی در اجلاس سران برای شما هم شبهه ای پیش آمده است این طنز نوشته را حتما بخوانید.

(با تشکر از جناب خروس بی محل)


جای خدا باش


گاهی بجای تکفیر، جای خود ِ خـدا باش


خــود را کنار بگذار، همراه بنـــده ها باش

 


دین خــــــدا هزارست، اما خدا همانست


جای جدایی کردن، با جمع همصـدا باش

 


گرمک نوشت:


بعضی وقتها بنده های خدا از خدا هم جلو می زنند.

مثل آب خوردن به دیگران تهمت شرک و کفران می دهند و حکم ارتداد صادر میکنند.

بجای خدا از حق خدا دفاع میکنند و بجای خدا از بندگان خدا قصاص می طلبند.

بیچاره خدا ... !!!



شنیدنی: در دریای متلاطم زندگی, با خدا بودن مطمئن تر از ناخدا بودن است.

آرزویم



به شاخه ی نگاهت، نشسته آرزویم


خدا کند دوباره، پر بزند به سویم


 

تو آن نگار مستی که چشم ضاله داری


برای خاطــــــــر آن ، نمانده آبرویم


 

به سر نمیشودعمر مگر که با تو باشم


یکی یکی به پایت، سفید گشته مویم


 

میان باغ و بستان شبیه تو یکی نیست


که شاخه اش بچینم، ترا دوباره بویم



مثال روی ماهت، در آسمان یکی بود


پرسیدمش که هستی؟ بگفت عکس اویم



تمام واژه هایم، ترا نشانه رفتند


خیال چشم هایت، نشسته روبرویم



هزار شعر تازه، به سینه از تو دارم


مداد و کاغذت را ، بیــــار تا بگویم...


 


گرمک نوشت:


باور بفرمایید با عشق اوست که انرژی می گیرم و در کنار اوست که احساس وجود می کنم.

نگهش دار !


از خانه سر سوزنی را دور میانداز


قایم کن و هرچیز که داری نگهش دار


 

قحطی شده، افسار شکم گیر به دستت


هرچیز در آن نیز که داری نگهش دار


 

هرچند که امروز کسی یار کسی نیست


از هر کسی پرهیز که داری نگهش دار


 

ملت سر یک لقمه گلاویز به هم شد


آن دست گلاویز که داری نگهش دار


 

چون مرغ به افسانه ی سیمرغ بدل شد


یک جوجه ی پاییز که داری نگهش دار


 

در خاطره مان طعم فسنجان ازلی شد


آن لپه ی تبریز که داری نگهش دار


 

سبزی پلو از سفره ی درویش سفر کرد


نان و کمی گشنیز که داری نگهش دار


 

زودست که دوران مغول جلوه نماید


آن وحشت چنگیز که داری نگهش دار


 

گرمک! حذری کن همه جا گیر بگیرست


هر حرف شکرریز که داری نگهش دار


 

 

گرمک نوشت:


گمانم تا قحطی زدگی چیزی نمانده است. گرانی چون گرگی گرسنه  در میان مان افتاده است.

رفیق راه


تا به انتهای راه مانده یک پگاه


پا به پای ما بیا تو ای رفیق راه

 


قلب خسته ات به دست سینه ها سپار


خانه دور و سینه می کشد هنوز آه


 

تا که قلب ماست زنده از امید


در وجود جاده زنده می شود نگاه


 

این شب سیاه می رسد به صبح نور


تا که در میان ماست آفتاب و ماه


 

هر کجای راه خسته شد دلت، رفیق!


در کنار قلب ما بگیر سر پناه


 

ما نواده های بی شمار کاوه ایم


می نهیم به زیر پا کلاه هرچه شاه


 


گرمک نوشت:


شنیدیم قلب رفیق راه از ناملایمات راه گرفته است و جهت مداوا به بیمارستان منتقل شده است.


بحمدالله حالش خوب است به کوری چشمان حسود بیدادخواهش!

شنیدن کی بُود مانند دیدن


مانند دیدنت نیست، وصف ترا شنیدن


با چشم تو رسیدم بــــــر آرزوی دیدن

 


دستان خاکی ام را بال و پری اگر نیست


با بالهای عشقت، هم می توان پریدن

 


بی دست و پا مَبینم، با عشق می توانم


سر در پی ِ وصالت، چون قاصدک دویدن


 

با عشقی اینچنین تند، سهل ست از برایم


گیلاس سرخ بوسه، باز از لب تو چیدن


 

بنگر به حال و روزم، این جان و دیده و دل


با گوشه چشمی از تو، از غیر تو بریدن



گرمک:


دوباره غلیان عشق کار خودش را کرد.

مگر می شود قلم  بر صفحه کاغذ گذاشت بدون اینکه از یار ننوشت.

امروز تب عشق بدجور به تن گرمک افتاده است.

انگار گرمی تابستان دست بردار نیست.

همدلی با مردم خوب آذربایجان


نــــــگاه دلگیرت ، نمی کنـــــــد زاری

کسی چه می داند، چه درد ِ دل داری

 

توئی و یک دنیا ، غــــــم و خرابی ها

نه روز و شب داری، نه خواب و بیداری

 

غم دلت نان نیست، غم تو آسان نیست

کشیده ای دستت ، بـــــرای دلداری

 

بــــــرادرم! ایــــــران   گرفته دستت را

گرفتـــــــه پشتت را ، برای هر کاری


 


گرمک: اگرچه کمی دیر شد ولی بدهی گرمک به مردم مصیبت زده آذربائیجان بیش از این حرفهاست که فراموش کند. دوست دارم بدانند همیشه و همه جوره خود را در غم و اندوه آنها شریک می دانم.


 

زلزله نگار: کاش چند ریشتر از این دست زلزله ها که در چند سال اخیر در این مرز و بوم حادث شده است و باعث کلی ویرانی شده است ، در وجدان مسئولین رخ میداد بلکه از خواب رخوت بیدار می شدند.

مردان روزگار


آن مرد که لای زخمش استخوان است


هـــــر روز خـــدا به دردی امتحان است


 

بــــــــر ساحل عافیت نمی کند جـــــا


وقتی که به روی مـــــــوج آشیان است


 

شنیده شده است که دوست عزیز و گرانقدر آقای عالی پیام با تخلص هالو را دستگیر کرده اند. برای فضای اجتماعی-سیاسی که هیچگونه انتقادی را بر نمی تابد بسیار مایه تاسف و نگرانی است. آرزو می کنم ایشان به زودی آزاد گردند.




گرمک نوشت:


با عرض پوزش از همه دوستان و تشکر از همراهی شان.

مشغله کاری فرصت حضور در دنیای مجازی را از بنده گرفته است.

امیدوارم بتوانم در فرصت مناسب خدمت همه شما برسم.

پیشاپیش عید را به همگی تبریک می گویم.


یاعلی

سفر



برای مدتی این کلبه خالی است


امید گرمکی را بد ملالی است

 


وجودم خسته شد از کار و شرکت


سفر رفتم که در آن عشق و حالی است


 

به جایی می روم خاکش دل انگیز


پَرش رنگین تر از گلهای قالی است


 

هوایش تازه از بوی طبیعت


برای مردم شهری خیالی است


 

نمی گویم خدا حافظ که سخت است


فقط جای رفیقان خیلی خالی است

 

 


گرمک نوشت:


برای تجدید قوا و تقویت روحیه چند روزی می روم مسافرت.

مهر دوستان در دل و یادشان هماره در خاطر است.

یاعلی!