گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

عاقبت زر و زور


آنقـدر بالا نشستی با زر و زور

 

زور و زرهـایی ترا کردند مقهور

 

دیدی آخـــر باورت بر باد رفت؟

 

آخرت نزدیک بود و باورت دور؟


آخرت: آخر تو البته همان آخرت هم معنی می دهد.



گرمک نوشت: یک دیکتاتور دیگر هم سوسک شد و در زیر پای سنگین تاریخ له شد و به درک واصل شد. کاش مابقی عبرت بگیرند.


 

گرمکانه: دیگر چیزی نموده ، تا شکستن دیوار های سکوت . دستت را از روی گوشهایت بر دار اگر جرات داری!

نسل سوخته


من آن نسلم که از دردم خبر نیست      به پشت من پدر حتی پسر نیست

 

من از تاریک تاریخم، غریبم       شب عمر مرا دیگر سحر نیست

 

تنم از تیر داغ جنگ سرخ است       به رگهایم بجز خون جگر نیست

 

چنان با مرگ خود بودم هم آغوش        کسی با من به وحشت همسفر نیست

 

برایم پاپ و رپ نایی غریبند        بجز آژیر قرمز ساز ِ تر نیست

 

امامی بود و جز او سایه بودند      مرا گفتند مثلش هم پدر نیست

 

ولی روزی پدر پیمانه نوشید     از آن دم زندگی جز دردسر نیست

 

چنان بازیچه ام کردند هر روز         مرا امروز نایی در کمر نیست

 

یکی آمد خرابیها بر من اش ساخت        گمان میکرد چون من گاو و خر نیست

 

یکی امد صلاحش بر من اش ساخت      مودب بود و یادش جز شکر نیست

 

یکی آمد دروغش بر من اش ساخت       از این بدتر بلایی سنگ ِ سر نیست

 

هنوزم نسل من در زیر بارند        معاصر را بجز من باربر نیست

 

خلاصه اینکه من خار گلویم        در این وادی وجودم بی خطر نیست

 

به زیر بارش باران بختک        بدا بر من که نسلم را سپر نیست

 

من آن نسلم  که دردم را دوا نیست       ولی مشروح آن این مختصر نیست

 

 


گرمک نوشت: در وبلاگ دوستم مطلبی دیدم در مورد نسلی که معروف به نسل سوخته است. همه این نسل را می شناسند اما با او بیگانه اند. درد دلی مرا گرفت که شاید واگویه های بالا مختصری از آن باشد.


 

عذر نوشت: احتمالا متوجه شلوغی ذهن و آشفتگی اینجا شده اید. مدتی است که گرفتاری کار امانم را بریده است. بخاطر کوتاهی هایم از همگی عذر می خواهم.


تبریک نوشت: تولد این استعداد را تبریک میگویم . آتشی است در زیر خاکستر شعر و ادب


 

گرمکانه: نسل سوخته را در ذهن سوخته خود می خواهند فراموش کنند. اما زنده است و هنوز نفس می کشد.

سکوت سرد


نزن بارون!  سبوی ما پر از آب سکوت است


نزن بارون!  زمین هم غرق تالاب سکوت است


 

نزن بارون!  که اینجا شب بلند و خوفناک است


صدای رعد و برقت مانع از خواب سکوت است


 

نزن بارون!  کسی در فکر مرگ باغبان نیست


زلال چشمه ها همرنگ سرخاب سکوت است


 

نزن بارون!  کویر بغض ِ ما از حرف خالیست


گلو خشکیده از فریاد، سرداب سکوت است


 

نزن بارون!  قفسها مملو از اندیشه های باز هستند


پرنده سر به زیر بال بی تاب سکوت است


 

نزن بارون!  دگر شمعی برای روشنی نیست


سیاهی با می ِ شب مست مهتاب سکوت است


 

نزن بارون! بذار دریاچه ها آرام باشند


گل نیلوفری مشتاق ِ مرداب سکوت است


 

گرمک نوشت: از این همه سکوت مرداب گونه به کجا می خواهیم برسیم. درد را در حنجره مان به چه ترفندی خواب نموده ایم!

 


اینم بخاطر بانوی تسنیم:

 

خداوندی که آن بالا نشستی،  به پایینم نگه دار


 

ترحم کن گدای شرمسارت، گنه کارم گنه کار


 

 

هزاران چهره دارم پیش مردم، یکی از یک نکوتر


 

ولی در پیش تو تا بوده هستم، همان عبد سیه کار


 

 

شاخ نوشت: همه خوبند تا وقتی که شاخ نشوند. وقتی نظام سیاسی شاخ می شود نظام پارلمانی مطلوب تر است. بر عکس دهه شصت.

 

 

گرمکانه: سرم رفت بس که در گوشم ولوله می کند سکوت !  

سلطان مردم دوست


سلطانی عدالت دوست بر آن شد که در ملک خود بگردد و احوال مردمش را جویا شود.

 

پس لشکرش آراست و با خدم و حشم  به راه افتاد تا خدمت مردم کنند.

 

چند فرسنگ نرفته از کنار مزرعه ای گرمک چون عبور کرد بوی هوس انگیز گرمک در مشامش خوش آمد.

 

پس از وزیر پرسید که برداشتن یک گرمک توسط شاه از مزرعه رعیت حکمش چیست؟

 

وزیر گفت: در برابر جایگاه بلند شما و خدمتی که جناب شاه برای امنیت و رفاه آن رعیت انجام میدهد، اهدای یک گرمک کمترین خدمتی است که یک رعیت در حق ولی نعمتش می تواند انجام دهد.

 

پس شاه دستور داد تا گرمکی از مزرعه چیدند و خدمت او آوردند و نوش جان کرد.

 

چون به راه افتادند اندکی بعد به باغ اناری رسیدند. شاه همان پرسید و همان شنید و همان کار انجام شد.

 

پس از باغ انار به تاکستان انگور و بعد به حوضچه ماهی و بعد به گله گوسفند و بعد به ...

.

.

هزار سال بعد گرمکی در کتاب تاریخ الحکمایش نوشت:

 

در سال 3500 مندرآوردی، سلطانی جائر روزی با لشکری عظیم و انبوه دست به غارت و تاراج ملک و مردمش زد. چنان شد که بر هر دیاری گذشت جز خاکستر و ویرانی چیزی بجا نگذاشت.


 

چو شاهـی از زمین برداشت یک سنگ      سپاهـــش بر کَـنـــد فرسنگ فرسنگ

 

دل از دنیــا بکن هر چنــد شاهـــــــــی      که شاهان را ولـع سازد چو خــــرچنگ

 

چو کرمی بر زمیــن بی دست و پا باش      که جـــز گـــورت نیـایــد عاقبـت چنــگ

 

به گـــور  ِ هر کسی یــک سنـگ باشد      به زیـــرش هـر کسی یکجـــور دلتنـگ

 



 گرمک نوشت: اینم اضافه کنم که اینقدر دزد دزد نکنیم. گاه خود در لشکر دزدیم و خبر نداریم.

 


گرمکانه: دست دزدی را که با دست میدزد باید قطع کرد. آنکه با ایما و اشاره میدزد کجایش را باید قطع کرد؟!!!

مردی و نامردی


مرا گوید که نامردی، به نامردان سلامم باد

 

نمی داند چه میگوید، به دانایان سلامم باد

 

 

نه هر کس کج کله بنهاد به گیتی خسروی داند

 

غلام خسروانم من، به کج فهمان سلامم باد

 

 

سرت سرخ و زبان سرخ و خدا داند دلت چون است

 

دل ِ سبزی اگر داری به دل داران سلامم باد

 

 

به وهمت قصه می بافی، به میلت وصله می دوزی

 

اگر این است خیاطی، به خیاطان سلامم باد

 

 

به قاضی می روی تنها، به تن ها می زنی تهمت

 

نه شرط معرفت باشد، به خود داران سلامم باد

 

 

به رگبارم چه می بندی؟ بزن باران ِ آرامش !

 

کجایت مثل بارانی؟ به آن باران سلامم باد

 

 

دل ِ گرمک پر از آب است، نشور در آن گناهت را

 

دل از ظن پاک و خالی کن، به دل پاکان سلامم باد

 

 

گرمک نوشت: اهل مجادله نیستم و از فحاشی بیزارم. نامرد هم نیستم و مردانگی دارم. (سندش هم موجود است). اهل نامه پراکنی هم نیستم و به خلوت خود خوب عادت کرده ام. پس دنیای گرمکی ام را عشق است.

 

حرف آخر: مرد را نامرد و نامرد را مرد نکنیم. این رسم مردانگی نیست. بپرسید! اگر نمیدانید؟

 


هشدار: تهرانی های عزیز! با توجه به اینکه زلزله گیر تهران برای تجدید روحیه چند روزی به شیرین آباد به سفر رفته اند، اکیدا توصیه میگردد تا مراجعت ایشان تمام نکات ایمنی را در صورت حدوث عنقریب زلزله رعایت فرمایید.


                                                                                                     روابط عمومی گرمکخانه

بخوانید اینجا را تا عمق خطر را درک کنید.

 


گرمکانه: زلزله آن نیست که خانه و شهر را آوار میکند، زلزله واقعی آوار کردن سکوت فرسوده و اندیشه کلنگی ماست.

سیب گلوی یار


غـــزل غـــزل تـرانــــــــه ام - برای وصـــــف روی تو


طبــق طبـــق کشیــــده ام - بــه دل من آرزوی تو



فقـــط فقــــط بــرای ِ مــــن - شمیم دلنشین تویی


بــه بــاد هــــم نمی دهــم - هوای عطــــــر بوی تو



قـــدم قـــدم گذشتـــــه ام  - ز کوه و مــوج و فاصله


بـه سختی آمـده به دست - وصـال گیــس موی تو




قــدح قــدح کـــــه خورده ام - شــراب چشـم ناب تو


هنــوز چشــــم ِ تشنــه ام - نشسته بر سبـوی تو



سبــــد سبـــد نمی شـــود - یکی شبیــه سیب تو


کسی نخورده سیب سـرخ  - چــو سیبــک گلوی تو           سیبک= همان سیب گلو



نفــس نفــس که می زنـم  - بخاطر حضــور توست


بـه هیــج جــا نمی کنــــم  - نظــر مگر به سوی تو



 

گرمک نوشت: شمیم حافظ به دماغم خورد، قلمم رفت در حال و هوای شاخ نباتم. چه می کند این حافظ!

 

حافظ نوشت: اهل فال زدن نیستم اما امروز بزرگداشت حافظ است و هوس کردم به دیوان حافظ فالی بزنم. گفتم هر چه حافظ شیرین سخن گفت باهاش هم آوایی کنم.


بیت اول فال من بود که عجب برخی کلماتش بجا بود. بیت دوم از امید گرمکی است اگر حافظ قبول بفرماید و به دل نگیرد.

 

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری   به یادگار بمانی که بوی او داری


میان ِ جمع ِ رفیقان، امیـــد ِ تنها را    مگر نظر تو نمایی که آبـرو داری

 


توجه: به اینجا سری بزنید. من میمیرم واسه همچین دست نوشته هایی. دست خودم نیست. با تشکر از یاس وحشی.



گرمکانه: حافظ نشدیم شاخ نبات مان به ما افتخار کند.

غرور پدری


بشکنــــد دستـــی که بــــر گـــل پـــــا بکوبد

 

وقــــــــت مجنونی فقط سر بر در ِ لیلا بکوبد


 

بشکنــــد پیمـانـه ی عمــــری که دستــــش

 

وقــــــــت ِ پیـــــری بــــــر   رخ ِ بــرنــا بکوبد

 

 

گرمک نوشت: از دست خودم ناراحتم. غرور پدر بودن مستم کرد.


 خستگی کار و شدت بیماری آتشفشانی ساخت که جز گدازه افسوس چیزی بر جای نگذاشت.


کاش او را نمی زدم. اف بر تو چرخ گردون! اف!


 

خبر نوشت: پیمان عارف فعال دانشجویی به جرم توهین به رئیس جمهور پس از خوردن  74 ضربه شلاق آزاد شد. ببینید! غرور پدر بودن چه میکند با فرزندان این دیار ! اف بر تو چرخ گردون! اف!


 

گرمکانه: پدر بودن رحمت است نه زحمت. کاش این را بفهمیم.

میلاد نور



مرا آهوی چشمت بر در آورد


به ایوان ِ طلایت  سر در آورد


طلایی گنبدت مـــرغ ِ دلم را


کبوتر کـرد و گردت پر در آورد


 

میلاد هشتمین اختر آسمان امامت، بر همگان مبارک

 

 

گرمک نوشت: اگر هنوز فکر می کنید می توانید با جناب شنگ پنجه در پنجه شوید، وقت تلف نکنید. شنگ دست به کمر بر روی رینگ ایستاده و مبارز می طلبد. بنده که همان ابتدا عذر تقصیر خواستم و گرمک نحیف خود را قاچ کرده پیش کش نمودم.

 

اینم زبان حال گرمک:


هرچـــه گشتیم غلط بود و غلط شنگ نبود      سنـــــگ یاقــــــوت فقط بود و فقط سنگ نبود

جنگ ِ با شنگ بسی کرده و مغلوب شدند     جمله سرهنگ به خط بود و به خط هنگ نبود


 

گرمکانه: رضا جان ! ترا در خیل پراونه ها غریب میخوانند. اگر غریبی این است پس غربای بقیع را چه بنامیم.

وحشی چشم من


هر چه از چشم تو گفتم دلم آرام نشد

 

وحشی ِ چشم من از دیدن ِ تــــو رام نشد

 

 

چاره ای نیست مرا جز به تماشا سوزم

 

شکر ایزد، عطش دیده به یک جام نشد

 

 

آنچنان چشم من از چشمه ی تو کامرواست

 

حمـــــدُ  لـــلـه   مرا دیده ی ناکام نشد

 

 

تا مرا دام ِ نگاهت به اسیری ِ تو بُرد

 

هیچ جایی خوش و خرم تر از آن دام نشد

 

 

اضافه نوشت: نازنین ! مرا تا نفس است همنفسی  با تو بس است

 

گرمک نوشت: از توصیف چشمان او خسته نمی شوند... نه من ، نه دل ، نه زبان ، نه این قلم زبان ریز. تا باد چنین بادا !

 


مسابقه نوشت: برای شرکت در بزرگترین دوئل قرن وقت را از دست ندهید. جناب شنگ با جوایزی نفیس تمام مدعیان غلط گیر را به مبارزه طلبیده است. این شما و این گوی و میدان.

 


گرمکانه: دور دور ِ کمانداران چیره دست است. مواظب تیرهای تیز نگاه شان باشید.

سیاه بازار


از برای ِ چند نانی بربری

 

رفته بودم نانوایی سرسری

 

 

بی اراده در شلوغ ِ کسب وکار

 

چشمم افتاد آن وسط بر دختری

 

 

ماه صورت در میان ِ جمعیت

 

چون قمر میگشت گرد ِ مشتری

 

 

دست ِ خالی داشت چیزی می فروخت

 

چانه ها می زد ولی با دلبری

 

 

باز ما را تا کمی اندر تعجب دیــد، زود

 

کنجـــــــکاوی آمــــــد و  زد تو سری

 

 

گفت: گرمک! تا نپرسی این سوال

 

من ندارم خواب ِ شب در بستری

 

 

پیش رفتم، گفتم ای زیبای شهر

 

دیدمت از دور گویا تاجری

 

 

آنچه داری می فروشی پس کجاست؟

 

گفت: آقا! ... تن فروشم ... می خری؟؟؟

 

 

درد نوشت: از غارت مال بنالیم یا حراج ناموس وطن. گرگها چه سرمست می رقصند در این دیار.

 


گرمکانه: برای هر کسی در آسمان ستاره ایست. برای ستاره ای بیشتر آسمان آبی را سیاه بازار نکنیم.