گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

با چشمهایت چه میکردم


اگر جای خدا بودم ، تمام چشمه ساران را ، برای چشمهایت بنده می کردم


اگر ابلیس هم بودم ، همان اول که فرمودند ، وضو کرده به چشمت سجده می کردم


اگر شاه جهان بودم ، بسان مردم چشمم ، جهان را پیش چشمت برده می کردم           (مردم=مردمک)


اگر خورشید می بودم ، زلال چشمهایت را ، به هر آیینه ای تابنده می کردم


 

گرمک نوشت: اگر هر از گاهی از چشمهایش نگویم ، چشمه قلبم خشک و کور خواهد شد. چه میشود کرد تا بوده از چاه چشمان او شرب کرده ام. نمی شود کنار زلال جاری چشمهایش نشست و چیزی در وصف آنها نسرود.


 

خبر نوشت: روزنامه ایران وابسته به گرمکخانه نوشته است که آقای گرمک مزاج برای 490 نفر از مقامات مزرعه، 140هزار گرمک نوشت جمع آوری کرده است که به زودی منتشر خواهد کرد.

تهدید در روز روشن؟  انگار یواش یواش باید شیش لولها را ببندیم. هوا بدجور مگسی داره میشه

 


پاک نوشت: خدا را شکر معنی پاک را هم فهمیدیم. اختلاس سه هزار میلیارد تومان هر دولتی را پاک بی آبرو می کند. ولی ظاهرا اینجا برعکس است و یک بی آبرو را قرارست پاک کند.

 


گرمکانه: رو را با آب پاک میکنند نه با آبرو  اخوی!

خدای بی غل و غش


یا رب! تو نبستی در و خاموش نکردی


غیر از خود من حرف کسی گوش نکردی


 

هرچند ترا یاد نکردم مگر اندک


اما تو مرا هیچ فراموش نکردی


 

آغوش تو باز و هوس غیر تو کردم


در غیبت من هیچکس آغوش نکردی

 


برعکس رفیقان که وفادار نبودند


در پشت سرم حیله و پاپوش نکردی

 


این تن همه درد است که درمان تو می خواست


هر نیش که دادی تهی از نوش نکردی

 


صد بار خطار کردم و هوشیار نگشتم


اما نزدی سیلی و بیهوش نکردی


 

قربان خدایی که دلش بی غل و غش بود


دل دست تو دادیم و غمی توش نکردی


 

 

گرمک نوشت: دو سه روزی از فشار روزگار مچاله بودم. چرایش بماند اما تلنگری بود که با خدا کمی آشتی کنم. انگار که منتظر من بود تا برگردم و از زبان خودم حرف دلم را گوش کند.


 

گرمکانه: هر کسی خدایی برای خودش دارد. عوض ذق شدن در خدای دیگران با خدای خود آشتی کنیم.

شاه دزد


آمده است که پادشاهی اکسیری کمیاب از فتوحات هند با خود آورده بود که نیک دوایی بود برای طراوت و جوانی اش و آن را در گنجه ای نگاه می داشت با نگهبانانی مطمئن و همیشه هوشیار

 

روزی دریافت که مقدار آن به سرعت کم میگردد اما چون پیگیر شد کسی آن را به گردن نگرفت.

 

پس عطری خوراکی به اکسیر افزود تا دزد را پیدا کند.

 

فردای آن روز از نگهبان گنجه تا اندرونی خانه دهان ها را بو کشید . با تعجب همه ی دهان ها را عطرآگین یافت.

 

عاجزانه به خلوت خود خزید و زبان ریزش را که محرم دلش بود بحضور خواست تا برایش همدلی کند.

 

زبانریز چون حکایت بشنید به فراست و فی البداهه گفت:

 

جملگـی دزدنـد امـــا شــــــــاه دزدش هم تویی       کـــار دزدی مـــزد دارد کارمــزدش هم تویی

 

قطع دست دزد بی شک، طبق شرع خاتم است      چون چنین باشد برای ِ شاه دزد گردن کم است

 

 

توصیه نوشت: برای پیدا کردن  3 هزار میلیارد تومان دزدی بانک صادرات، بو کشیدن دهانها کافیست، زیرا بویش آسمان را برداشته است.


 

گرمکانه: اغلب آنکه می گوید آی گرگ ! گرگ آمد! ، خود گرگ است که فریاد می زند.

ارز بهشت


دیروز و پریروز کلاس آموزشی در شرکت داشتیم. لابلای مباحثی که مطرح می شد مدرس از شنیدن اینکه کارخانه ی ما 6 ماه سال کار می کند و 6 ماه دیگر غیر فعال و در حال اورهال است تعجب کرد.

میگفت در کشورهای پیشرفته از تمام ظرفیت سال برای تولید استفاده میکنند حیف است که نیمی از طول سال سرمایه تان بخوابد. تو همین وقت یکی از همکاران به شوخی گفت: استاد! حدیث داریم خواب مومن عبادت است. ما هم کلی خندیدیم .


 اما خوب که فکر کردم دیدم گذشته از مزاح بودن خیلی به اعتقادات و واقعیات جامعه ی ما نزدیک است.


ما اغلب تمام کاستی های خود را در زیر امنیت اخروی خود مخفی می کنیم.


کی گفته جای ما ایرانی های شیعه با این متد زندگی در بهشت است و اجنبی های لامذهب با اون نحوه زندگی در جهنم است؟


من که گمان نمی کنم بهای بهشت ما این باشد که الان هستیم و تصور می کنیم.


 

گرمک طنز:


چیست جانا! ارز رایج در بهشت؟       از حکیمی پیر کردم این سوال

 

پول آنجا واحد پول کجاست؟             پوند و دینار  و دلار، ین یا ریال ؟

 

گفت: آنجا کارت ِ عابر می دهند        هرچه خواهی می کشی پول ِ حلال

 

کف بریدم ، معلق از شادی زدم         گفتم از امروز دیگر بی خیال

 

خنده زد آن پیر دانا بر من اش            من خجل ساکت شدم از قیل و قال

 

گفت: جانا! بی خیال ارز شو!            رو به آب ِ پاک کن دل را زلال

 

ارز آنجا ارزش دلهای ماست             گر سفیدی یا سیاهی چون بلال

 

ارز آنجا نور باشد نور عشق              هیچ دیدی نور تابد از زغال؟

 

پس دلت از نور حق لبریز کن            تا بهشتت پر شود از ارز و مال


 

گرمکانه: صهبانا  و کوروش هم رفتند. گرمک و این پوست کلفتی بوالعجب است.

چشمه حیات


به چشمانت بگو دیگر نبندند

 

که چشمان مرا کردند در بند

 

 

حیات ِ من زلال چشمه ی توست

 

برای زنده ماندن قیمتت چند؟

 

 

از آن ترسم که روزی خواب مانی

 

نیارم طاقت و آیـــد نفس بند

 


گرمک نوشت: باز هم چشمان یار شیدایم کرد.همیشه تجربه اش شیرین است. امتحان کنید!

 


گرمکانه: برای گذشتن از مرز قلوب، ابتدا دروازه های چشم را فتح کن.

نفت


به زیر پای ما تا نفت بودی

دلم از داغ دنیا تفت بودی

 

عرب را نفت و ما را نیز نفت است

تن ِ ما لخت و او زربفت بودی

 

از آن روزی که دلجو شد جمالش

شش ما را گرو در هفت بودی

 

قطار نفتیان بر چرخ ِ پیشرفت

ولی این چرخ ما بر شفت بودی

 

به ایران سر پناهی نیست ما را

به زیرش ثروتی هنگفت بودی

 

خیال آمدن بر سفره مان کرد

ولی تا آمدش در رفت بودی

 

مصدقها گرفت از مام ِ میهن

چه بیرحم و سیاه و خفت بودی

 

برای مردم دنیا طلا بود

برای ما همانا نفت بودی


 

نفت نگار: وزیر جدید نفت چند وقت پیش از توسعه میادین نفتی میگفت به قیمت زدن از نان شب مان. یادم آمد که هنوز نفت به سفره مان نرسیده می خواهند مالیاتش را از سفره هایمان بردارند. رو رو برم!

 

وقایع نوشت: امروز 11 سپتامبر است . بازی با دمهای دوقلوی شیری که عاقبتش دو جنگ خانه مان سوز بود.

 

گرمکانه: در جنگ با دشمن به برجهای غرورش شلیک نکنید. زیرا قواعد بازی جنگ را بهم خواهد زد. (خودم فهمیدم چی میخوام بگم شما را نمیدانم)

رفیق راه


سلام رفیق راه! رسیدن بخیر !


شنیدم هنوز هم مرد راهی و چراغ همراه


هنوز هم زبانت سرخ و سرت سبز است


هنوز هم برای توفانی کردن دریا در باد می دمی و موج می فرستی و سیلی به صخره میزنی


هنوز هم سبز و سرزنده  بودنت را بر رخ کاج سیاه می کشی و کلاغ سخن چینش را رو سیاه میکنی


هنوز هم همان جوری که اولین بار شناختیمت


هنوز هم از آینده می گویی. همان که ما تاریک می بینیم و تو  روشن


سرّ این روشن بینی هر چه هست در شیشه های عینکت است


همان عینک که خیره در چشمهای موش کور میگفت این راه که تو می روی به ترکستان است.


کاش قدری آن را به تک تک چشمهای ما قرض بدهی، شاید آنچه را تو در جدار کدر زمان می بینی ما نیز ببینیم.


رفیق راه! 


باز هم بیا . آمدنت راه ِ نیمه نفس را جان تازه می بخشد.


شاید روزی همه و همه گرد آن روشنایی که می گویی و می بینی دور هم جمع شدیم و از جغد سیاه برای کودکان مان قصه ها بگوییم.


تا آمدن دوباره ات ترا چشم در راه داریم. اما اینبار به این دیری نیا .


 

بیا رفیق راه! کوله سنگین است      سکوت سرد ِ ما هماره خونین است


نمانده تا مقصد مگـــر یکی فریاد      بیــا که فریادت همیشه شیرین است

 


گرمک نوشت: آمد و از روشن بودن آینده گفت و دوباره رفت. کاش برای همیشه بیاید و همیشه از روشنی بگوید.

 


کوتاه نوشت: میخواهد پرداخت یارانه ها را تا سه برابر افزایش دهد. منو این همه خوشبختی محاله . کسی کیسه اضافه نداره



گرمکانه: راه همراه می خواهد ، بیراهه همانا تنهایی است.

عروس دنیا


بــــرو دنیـــا عـــــروس دیگران باش       عــروس ِ دلــربـای ِ بــی دلان باش

 

جوانی هــم بهـــاری بود و بگذشت      بــرو همــخواب ِ دامـادی جوان باش

 

تــو چون باغی پـــر از گلهای عشوه      بــــه فکـــر دلبــــری از بلبلان باش

 

رهـــــا کـــن آســــــتین ِ پــاره ام را       مــرا بگــذار و ســرگرم کسان باش

 

بگو ما هم خس و خاشاک هستیم        تــو هـم دنبــال از مــا بهتران باش

 

صبــاحی در لباس دوســــت بــودی       بیا و بعد از این چون دشمنان باش

 

هنـــوزم خنجــــرت  در سینــه دارم        نقـابت بَــر کش و چون قاتلان باش

 

بنام ِ دوسـت از تـــن پوسـت کندی       غلــط گفتم مـرا چون دوستان باش

 

بــذار ایــن پیــــــر ِ دل تنهــا بمیــرد       بـــــرو دنبــــال تنـــهای جـوان باش    (تنها = تن ها)

 


گرمک نوشت: چند روز پیش بدجور دنیا طلب شده بودم. نه که نیستم، هستم اما گاهی چنان دنیا مثل بعضی گداهای امروزی آویزون می شود که سخت می شود از او خود را رهانید. بهرحال بخیر گذشت.

شعر بالا در همان حال و هوای آویزونی دنیا به ذهنم رسید. امیدوارم شما با دنیا مهربان تر از من باشید.

 


رفیق راه نوشت: آینده روشن است.


 

گرمکانه: عروس دنیا زیبا و دلرباست. کمتر گربه ملوسش را دم حجله ای کشته دیده ام.

نوبت اعجاز


پس از 3 هزار سال، بار دیگر موسی شبانه بنی اسرائیل را جمع کرد و برای رهایی از فرعونیان آنها را به سوی سرزمین موعود هجرت داد.


ترس از تعقیب فرعون و مجازاتهای بی رحمانه او هیچ چشمی را فرصت خواب نمیداد و با شتاب قدم بر میداشتند.


هنوز خورشید از پشت کوه سر بر نیاورده بود و تاریکی شب دامنش را جمع نکرده بود که به ساحل دریا رسیدند.


اما خبری از امواج خروشان ، نسیم دلنواز دریا و پرواز مرغان دریایی نبود.


همهمه در جمعیت افتاد و میرفت که نق زدنهای بنی اسرائیلی بالا بگیرد که موسی عصایش را به علامت سکوت بالا برد.


پس موسی قدم به جلو برداشت. اما در کمال ناباوری عوض دریا، کویری خشک و ترک خورده را در برابر خود یافت که در برابر اولین شعاع های خورشید بر شدت عطشان افزوده می شد و بیشتر دهان باز میکردند.


موسی عاجزانه بر زمین زانو زد و سر به آسمان بلند کرد:


یارب! ما به امید عبور از میان دریا و درهم شکستن فرعون توسط امواج سهمگین دریا به اینجا آمده ایم. اینجا را چه شده است؟


ندا آمد: ای موسی! این فرعون با آن فرعون فرق دارد. این یکی تاریخ خوانده است و قصه ترا از بَر است. او پیش از این اینجا را خشکاند تا در چنین روزی به سرنوشت آن فرعون دچار نگردد.


موسی گفت: امروز را چکنیم؟


ندا آمد: یا موسی! دریا را از اشکهایتان لبریز کنید. امروز وقت اعجاز ما نیست. امروز نوبت اعجاز شماست.

 


فریاد دیروز آذریها : بیایید گریه کنیم تا دریاچه ارومیه را پر کنیم. (ترجمه شده از لهجه آذری)

 

 

گرمک نوشت: این داستان برداشتی کاملا شخصی از تاریخ بود. لطفا به نامها از منظر مذهب نگاه نکنید. سپاسگزارم.

 


گرمکانه: چشم ایران خشکید(دریاچه ارومیه) و کمرش(سی و سه پل) شکست. با این تن افلیج و افتاده در بستر مرگ چکنیم؟ شما بگویید.

سالگرد عشق


روز پیوند ِ من و دستان توست

 

روز پیوند ِ دل و چشمان توست

 

 

وه چه آغازی برای عشق بود

 

مثل امروزی سرم دامان توست

 

 

بوی عطر زندگی داری عزیز!

 

خانه ام یک گوشه از بستان توست

 

 

تا که خورشید منی خورشید چیست

 

شمع جانم صورت تابان توست

 

 

تا توئی سلطان قلبم باک نیست

 

سرزمین عشق در فرمان توست

 

 

نازنینا! زنده ام با عشق تو

 

بی تو مرگم اندکی تاوان توست


 

گرمک نوشت: امروز سالگرد ازدواج من و عشقم است. کمی دیر شد اما در لابلای مشغله های کاری فراوان ِ این چند روزه موفق شدم برگ سبزی بنویسم تا تقدیم کنم به او که در پیشگاهش نه من و نه هیچ شعری از من هیچ نبوده و نخواهد بود.

 

عذر نوشت: آنقدر تند تند آپ کردم که نفهمیدم چیکار کردم. کجی هایش را به کرامت خود عفو بفرمایید.

 

گرمکانه: عشق را هر وقت از گذر عمر بگیری تازه است. «ضرب المثل گرمکی»