گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

مجادله با حافظ


سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟


ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود

 

جناب حافظ

 

***

 

ما به خورشید رخش کی ماه بودیم؟


سایه اش سنگین و ما چون کاه بودیم


حافظا! چون اشتیاق از احتیاجست


زین سبب ما بر در ِ درگاه بودیم


 

امید گرمکی

 


گرمک نوشت: در وبلاگ دوستم لیموناد به این شعر حافظ برخوردم، با حافظ گلاویز شدیم این شد که پاسخش را در شعر بالا دادم.


البته چون حافظ هیچ پاسخی را بی پاسخ نمی گذارد ، امید گرمکی دست بر گوش نهاده تا چون برخی لجوجان روزگار، رای خود را بر کرسی منیت بنشاند.



نوری زاد نوشت: پیش از آنکه مردم به حسابتان رسیدگی کنند، به حسابتان رسیدگی کنید.



حرف آخر:


حافظا! از ما به دل چیزی مگیر    گرمکان موشند تــو مانند ِ شیر


چشم پروانه گردانت


پا به چشمت کی گذارم بی وضــو     وقتــی از چشـــم ِ تـو دارم آبــرو ؟

 

از میــــان ِ آرزوهایــــــــم یکـــــی    خلوت ِ چشـــــم ِ تـــــو دارم آرزو

 

چشم ِ من پروانه ی چشمان ِ تـو     می نشینم بهر ِ آبــــــی بر سبــو  

 

گرچه اندر کار  ِ خـود وامانــــده ام     ناز چشمت می کشاند کـــو به کو

 

هرچــــه می گویم گرفتارم ، ولــی    چشـــــم ِ نازت باز می گویـــد بگو

 

هر طـــرف رو می کنم ایـــن روزها    عکس ِ چشمت می نشیند روبـرو

 

صبــــــر کن انـــدک زمانی نازنیــن!    تــا که توصیفـت نمایم مــــو به مـو

 

 

گرمک نوشت: باور کنید بی چشم یار، چشمه زندگی نمی جوشد. البته و صد البته قلم امید گرمکی با مشغله های فراوان این روزهایش .

 

ایزل نوشت: سریال ایزل هر شب ساعت 22 در شبکه جِم کلاسیک را دوست دارم. اگر خواستید تماشا کنید قلم و کاغذی را حتما دم دست داشته باشید. نکته های خوبی را نت برداری خواهید کرد.

 

سوریه نوشت: بشار اسد هم به همان راهی می رود که قذافی رفت. انگار حماقت دیکتاتورها تمامی ندارد. کور فهمی بد دردیست

عید غدیر مبارک


علـــــــی را از خداوندش بپرسید     اگــــر جوینــــده ی اسرار هستید

 

خدا را در علـی چون میشود دید     علــــــی را می شود حتی پرستید

 

جهان در وصف او چون بلبلانست     چـــــــرا ای شیعیانش کــام بستید؟

 

علــــــــی تاج ِ امامت بر سر آورد     بزن بــــر دف اگر زیـــن جام مستید!؟

 

علــــی خورشید تابان ِ غدیرست     چـــــرا در سایه ی ظلمت نشستید؟

 

سرت بالا کن و یک "یاعلــی" گو      مگر از بنـــــد ِ غیــرش جمله رستید

 


عیدتان مبارک


وجودتان در ظل الطاف خداوندی و محبت  مولا علی ، سالم و تندرست باد


 

گرمک نوشت: وقتی از علی میگویم نمی توانم در نفی علی نماها نگویم. شرمنده همه دوستان که از نیش و کنایه های من خسته شده اند اما به روی خود نمی آورند.

فصل ناخوشی


یادم نبود که ناخوشی، دادن ِ سر به غصه بود

 

یادم نبود که دلخوشی لای کتــــــــاب قصه بود

 

یادم نبود که زندگی ، کاری به دلخوشی نداشت

 

بودن بشرط  ِ یک نفس ، حمل وزیــــن جثه بود

 

 

گرمک نوشت: شرمنده همه دوستانی هستم که لطف شان چیزی از دریای بیکران کم ندارد.

هنوز در مشغله و کار و گرفتاری دست و پا می زنم. ولی چراغ نیم سوز امیدم هنوز روشن است.

پاینده باشید.

 

شاد نوشتن سخت است با این اوضاع آشفته ای که دارم. عذر بسیار .

چوب روزگار


به هر جای تنم چون می زنم دست

 

کبود از چوب خشک روزگارست

 

 

به وقت کوچ از این احوال ناخوش

 

دلم را بند ِ عادت  بی خودی بست

 

 

سراب ِ دلخوشی خلط  ِ غلط بود

 

هنوز از طعم تلخش اندکی هست

 

 

امیدم داده ام دست ِ خیالی

 

بگو خنجر نهادم در کف ِ مست

 

 

ببین! صد پاره از تقدیر خویشم

 

منم هایم چو تیری رفته از شصت

 

 

اگر در ریشه ام سنگ است امروز

 

فریب ِ روزگارم برده بن بست

علت الغیبت


هرچه می دوم نمی رسم


هر روز فاصله ام با خودم بیشتر می شود.


دوست دارم باشم اما بودن حوصله می خواهد و آرامش


این روزها تنها چیزی که هرچه می جویم کمتر می یابم حوصله و آرامش است.


نبود حوصله و آرامش دل زدگی برایم به ارمغان آورده است.


لذا


بابت حضور لاک پشتی ام پیشاپیش از همه عذر می خواهم


شاید کوتاه بنویسم و بی تکلف


شاید گاه باشم و بسیار غایب


برای روشن نگه داشتن چراغ امیدم تلاش میکنم


اگر ... باد موافق مجال دهد


ورنه دل و دماغی برای آپ کردن در فقدان حوصله و آرامش نیست


یاعلی


 

گاهیست که وبلاگ نچسب است    بازار سخــن خالی ِ کسب است


این بار پر از گرمک ِ بی فصـــــــــل    بر استر پیریست، نه اسب است


مترسک


باغبان از سر بی میلی کشان کشان مترسکی بدترکیب را به دنبال می کشید تا وسط مزرعه رسید و همانجا پایش را در زمین فرو کرد.

 

کلاغها جیغ بنفش کشیدند و هر کدام به شاخه ای از درختها خزیدند و با هراس به مترسک نگاه کردند.

 

هیچکس از جایش جم نمی خورد. مزرعه در سکوتی عجیب فرو رفته بود. فقط باد بود که در لابلای شاخه های درخت و آستینهای آویزان مترسک زوزه می کشید.

 

چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز کلاغی دل به دریا زد و کنار مزرعه فرود آمد و در چشمهای تاریک و مخوف مترسک خیره شد.

 

انتظارش به درازا نکشید و لبخندی بر لبان مترسک هویدا شد.

 

کلاغ اگرچه مطمئن نبود اما چند قدم به جلو پرید اما مترسک همانطور لبخند زنان نگاهش میکرد.

 

بعد از چند بار جلو و عقب پریدن،  ملتمسانه از مترسک پرسید: اجازه هست قربان؟!!!

 

مترسک سرش را به علامت رضایت تکان داد.

 

کلاغ با احتیاط پا به مزرعه گذاشت و چند قدمی در لابلای بوته ها راه رفت و زیر چشمی مترسک را پایید.

 

اما همچنان مترسک می خندید. در همین موقع کلاغ قار قاری از سر شادی کشید و سیل کلاغهای گرسنه بود که به مزرعه هجوم آوردند.

 

از سر و صدای کلاغها باغبان به سر مزرعه دوید ، وقتی انبوه کلاغها را در مزرعه دید به سرعت مترسک را از زمین کند و با خود به طرف کارگاه کشاند.

 

یکی از کلاغها پرسید حالا چه می شود؟

 

کلاغی پیر گفت: تا چند لحظه دیگر دودی بلند خواهد شد که گویای پایان عمر مترسک خواهد بود.

 

اما هیچ دودی بلند نشد.

 

چند لحظه بعد باغبان مترسک را در حالی که لباسی دیگر به تن داشت با خود همراه آورد و همانجا استوار کرد.

 

همه کلاغها با تعجب فراوان به کلاغ پیر نگاه کردند. کلاغ پیر خندید و گفت:

 

ای رفیقان باغبان چــون ماست دَل     بخت ِ مــــا افتاده در ظــــرف ِ عسل

 

باغبان هم یک کلاغ ِخوش پر است     مثــــــــل ِ ما دزدست امــــــا با دغـل

 

هرچــــــه می گندد نمـک بایــد زدن     چون نمک گنــدد شود ضـــــرب المثل

 

 

گرمک نوشت: اگر به اندازه یک اپسیلن گمان کرده اید که داستان بالا ربطی به استیضاح وزیر اقتصاد و رای آوردن مجدد ایشان دارد سخت در اشتباهید.


 

گرمکانه: نمک هم نمکهای قدیم. نمکهای امروز انگار تن شان به سنگ پای قزوین خورده است.

یاقوت چشمانت


من این یاقوت چشمت را ، به هــــر قیمت خریدارم

 

از این سود فراوان، دست .. به اخمی بر نمی دارم

 

 

در آن قندیل چشمانـــــت ، چنـــان برّاق و تابانست

 

که چشمم خیـره در چشمت ، تمام ِ عمــــر بیدارم

 

 

بهای گوهر چشمت، نه این سنگ و زر و سیمست

 

سمرقند و بخارا چیست؟... من از آن بیـــش بگذارم

 

 

اگر یک لحظه چشمانت ، به دست این گـــــدا افتد

 

چنان مغـــــــرور پا کوبم ، که قارون را به زیــــــر آرم

 

 

شراب چشـــــم یاقوتت ، به رنگ بـاده ی ناب است

 

برای مستی ِ عمــــــرم ، به چشمانت امیـــــدوارم

 

 

گرمک نوشت: باز چشمان یار کار دست دلم داد و زبان را به مبالغه اش گشود. با تنها دلخوشی امید گرمکی حوصله کنید. پلییییز!

 

 

استیضاح نوشت: به وزیر اقتصاد گفته اند جهت پاسخگویی به بی انضباطی های اقتصادی اش همراه با والدین خود تشریف بیاورد. سوال اینکه والدین بی انضباط برای پاسخگویی باید با کی تشریف بیاورند؟

 

 

کش نوشت: انگار دوباره بوی اختلاس میلیاردی داره میاد. عجب کشی میاد بوی اختلاس های میلیاردی؟!!!

 

 

گرمکانه: معاشقه را با مبالغه همراه کنید. اکسیری می شود برای خودش !

جهان شاد


پسرکی را هر روز در مسیر روزانه کارم می بینم که حلبی را به زیر بغل گرفته و برای دل خودش  و خودروهایی که پشت چراغ راهنمایی ایستاده اند بندری می نوازد.

 

می دانم که عقب افتاده است اما آنقدر شاد بر طبلش می کوبد که انگار خوشبخت ترین آدم روی زمین است.

 

دلم به حال خودم سوخت که خوشبختی را هر روز مزه مزه می کنم مبادا ناغافل اندکی تلخی ِ روزگار به شیرینی عافیت اش آمیخته باشد.

 

ببین به کجا رسیده ام من ؟ !!!

 

هوس کردم در دلم برایش شعری بگویم . برای او که اگرچه عقب افتاده می نمود از من جلو زده تر بود:

 

بــــــزن بر طبــــــــل دنیــا تا برقصیم     سلامــت را تــــو داری ما جمله نقصیم

 

چنان  پیچیده ایم در خویش مغمـــوم     که خود را کرده ایم از خنــــــده محروم

 

جهان شاد است و غمها زاده مـاست     فزون بر شادی اش بر عهده ی مـاست

 

امیدا ! عمـــــــر دنیا این دو روز است     به پشت این جوانی کـــــــوه قوز است

 

گــــــــره از ابروانــت بـــــــــــــاز بنما     بـــه لبخنـــــدی لبانـــت بــــــــــاز بنما

 

بکاه از غــم که غمها قـــــدر دریاست     بخنـــد زیــــــرا جهان با خنـده زیباست

 

 

گرمک نوشت: دلم می خواست این روزها سوریه باشم. بجای بارون دلم هوای فریاد کرده است . همین!

 


عذر نوشت: این روزها تند تند و دست پاچه آپ می کنم. غلطهای گرمک را بزرگوارنه چشم پوشی فرمایید.

 

 

گرمکانه: منشین کنار جوی و گذر عمر ببین ، برو دنبال کارت که خربزه آب است.

دل گویه


از مــــــن و درد بگـــو ای دل من      از رخ ِ زرد بگــــو ای دل مـــــــــــن


با مــــن از خستگــــــی روح بگو      با من از کشتی و از نــــــــــوح بگو


از عصایی که شبیه است به مار      از طبیبی که صلیــــب است به دار


از بهشتی که به حوریست فریب     از زمینی که به سیبی ست نصیب


از کلاغی که معلــــم شده است     از کلاهی که معمّـــــم شده است


از جهنــــم که پر از اجنبی َ است     از بهشتـــی که درش آهنی است


از خدایی که به تسبیــــــــح نبود     جــای او تیــــــزی ِ تشریــــــح نبود**


از نمازی که یکی قبلــــه نداشت     از کمانی که بجز چلــــــــه نداشت


از گناهی که نه قانون خـــداست     از ثوابی که فقط رنـــــــــگ ریاست


از زبانی که به بند ست هنــــــوز     از حقوقی که چرند ست هنـــــــوز


از دروغی که بهایش تـــن ماست     از سکوتــی که طنین ِ من ِ ماست    من=منیّت


یک نفـر دســت دعایی بدهـــــــد    دســـت ما دســـــت خدایی بدهـد


خسته از گفتــن تکـــــــــرار شدم    از خودم عاجـــــز و بیــــــــزار شدم


ای دل از خستگـــــــــی روح بگـو     عمر ما رفت ، تـــو از نـــــــــوح بگو


 

** : اشاره ای به آن دکتری که وجود خدا را مشروط به دیدنش در زیر چاقوی جراحی اش می دانست.

 

توضیح نوشت: در وبلاگ صهبانای عزیز مطلبی خواندم که دلِ گرفته ام گرفته تر شد و قطعه ای از آن را برای گفتن حرف دلم انتخاب کردم. بابت این دله دزدی از ایشان پوزش می طلبم.


گرمک نوشت: میدانم که اینجا بی شباهت به کلبه احزان نیست. اما چکنم که روزگار مرا چون کلوخی می فشارد و چون گردی خاک به باد می دهد. کاش سنگ بودیم و از ما آدمکی نمی تراشیدند.

 

نکته نوشت یک: بازم گلی به جمال شکور اکبرنژاد نماینده تبریز. فکر میکردم بالکل مردند. ولی نه هنوز وجدان بعضی ها نفس می کشد.

 

نکته نوشت دو: در جمع مردم بیرجند "در ‌٢۵ سال گذشته هیچ‌یک از روسای جمهور و معاونان کشور ما با دیکتاتور لیبی دیدار نکرده است."


قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس .


 

گرمکانه: به این یارو امیدی نیست انگار    سبیلت را گرو بگذار اینبار