گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

چشم هایت را پس بگیر


قصه های زندگی افسانه است


آن که باور می کند دیوانه است


 

ما نه آن هستیم که در آن قصه ایم


گر چنین پنداشتیم اندر غصه ایم


 

چشم امروزت گشا ، دیروز رفت


هرچه بود، آن شادی و آن سوز رفت


 

جاده ی عمرت نشسته روبرو


می شتابد زندگی چون آب ِ جو


 

گر نمی خواهی بمانی در قفا


از زمین برخیز بر زانــوی پـــــــا


 

قصه ها ما را به خُردی می برند


چشم ها تنها به بُردی می برند


 

پس بگیر از قصه ها چشمان خویش


تا برانی عمــــــــــر بر فرمــان خویش

 



گرمک نوشت:


دیشب به پیشنهاد خانمم مطلبی را در مجله ای مطالعه کردم که بسیار سودمند بود.


نویسنده به بیانی ساده ریشه ی عقب ماندگی ها و سرخوردگی های ما را به جای اینکه مانند اغلب روان شناسان به کودکی نسبت دهد، برعکس ریشه مشکلات را در اوهام و قصه های ساخته و پرداخته ذهن کودکانه ی ما میدانست که چون وزنه ای بر پای حرکت مان بسته شده بودند و ما را اسیر خود کرده بودند.


او علت علاقه ما را به تماشای فیلم و خواندن داستانها را جستجوی ما برای پیدا کردن شخصیتی کاذب اما دلخواه در لابلای سلولهای خیال پرداز ما میدانست.


او در پایان میخواست که چشمهایمان را از ذهن قصه پردازمان پس بگیریم تا با کمک بینش واقعی مان ، فرمان زندگی را خود بدست بگیریم!

جناب نفت



از حاتم طایــــــــــی شده اینجور حکایت     از نفـت به درگاه خـدا بـــــــــرد شکایت


کین نفـــــــت به آوازه ی نامم زده لطمه     با اینهمه بخشنـدگی و جـود و سخاوت


قبلا همه جا نقل کـــــرم شهرت من بود      آنقـــــدر کرم کرده که نامش شده آیت


هرجا که گدایی سر راهست به عالـــم       از نفت ِ سیه فـام به او هست عنایت


لبنان و فلسطین بـــــــرو تا آن ور ِ گیتی      سیرند از این سفره ی پر مهر و کرامت


بخشنده تر از او تویی ای داور رحمـــــان      انگــار که بخشندگی ات کـرده سرایت


البته شنیدم که گروهی خس و خاشاک      از او به بدی یــــــاد کنـد روی حسادت


اما تو خدایـــــــــــا ! ز بلایا نگهـــــش دار      چون حاتم طایی بده از نـــــــام نهایت


 


گرمک نوشت:


برخی می گویند در مملکت ما نفت شیئ نیست بلکه شخص است. شخصی که دست کرمش در دهان همسایه است و اهل خانه از فرط گرسنگی دست بر شکم دارند.


بنابراین گرمک پیشنهاد میکند منبعد بجای لفظ توهین آمیز "نفت" بفرمایید "جناب نفت" که به ثواب نزدیک تر است.


همچنین توصیه میگردد در صورت نزول آن جناب بر سفره تان از قبل برای او مبل و فرش قرمز تدارک ببینید.


یادم رفت بگم: حزب ا... اعلام کرد با هزینه ایران باسازی جنوب لبنان به اتمام رسید!!!؟

میان عاشق و معشوق میلی است



به ساحل موج ِ دریا گفت روزی


چـــرا اینجا نشستی تا بسوزی؟


 

به چشمت آبی ِ دریا امیدست


نمی دانی که دریا دل بریدست؟!


 

بگفتا چون به دریـــا دل سپردم


بغیر از آب ِ دریا غـــــــم نخوردم


 

اگر دریا به من میلی ندارد


چرا در قلب من پا می گذارد؟


 

نه هرکس می رود از ما بریدست؟


کسی دریای  ِ بی ساحل ندیدست


 

میان عاشق و معشوق میلی است


که از آن هرچه کاهی باز خیلی است


 

به چشم سر مکن بـــاور جدایــــی


اگر با عشـــــــــق داری آشنایـــی




گرمک نوشت:


بسیار می بینم که برخی با شیطنت می خواهند میان ایرانیان داخل و خارج تفاوت بگذارند و آنها را فاقد عشق و غیرت به وطن معرفی کنند. تا آنجا که من ایرانی جماعت را شناخته ام در هر کجای جهان باشد قلبش برای وطن اش می تپد و خود را در غم و شادی ایرانی های داخل شریک می داند.


گول تفرقه اندازان حیله گر را نخوریم! این سیاست کثیف سالهاست کهنه شده است!

کار از انگشت پترس گذشته است!


دیدم شبی پترس به دعاخوانی عمود ست


انگشت به ســـــوراخ ِ بناگـــوش نمود ست


 

گفتم چه نشستی شده سدها همه سوارخ؟!


سیلاب کمین کــــرده، نگفتی به خودت آخ؟!


 

گفتا که به انگشت نیاید همه جا راست


انگشت به خود کن که به از شیون ودعواست


 

انگشــت در آن روز کنــد کـــــــــــار بزرگی


در خواب نباشد کسی در سایه ی گرگی


 

اینجا همه در خواب ِ نخوابنــــد، برادر!


بیداری شان نیست مگر لحظه ی آخر


 

سوراخ که شد حفره، مرخص شود انگشت


چون حفره شود، بسته نگردد به دو تا مشت


 

جانا دگر این سد شده چون خشتک پاره


دیگر نشود دوخته با سوزن و نخ، چاره نداره!



 

گرمک نوشت:


انشاله که همه در خواب ناز و خرگوشی همچنان تشریف داشته باشیم.

مجلس و دولت هم سنگهایشان را برای حذف دوره دوم یارانه چیدند.

بقول بسیاری از دوستان که میگویند ما سکوت را بعنوان مبارزه انتخاب کرده ایم. خطاب به همه دوستان خوب و ساکتم باید عرض کنم مدیونید اگر سلاح تان را زمین بگذارید و هیچ اعتراضی در سونامی که در پیش رو داریم بزنید!


همان کار پترس فداکار را جمیعا انجام دهیم بهتر است. انگشت در گوش کرده و دست به دعا شویم!

لابد دعاهای خالصانه و عاجانه مان به گوش رهگذری ، امام زمانی،کسی، دادرسی در راه خواهد رسید!

 

 

داغ نوشت: جدا وقتی بی خیالی ملت را می بینم کله ام حسابی داغ می کند. آخ که چقدر تو مملکت مان گل و بلبل داریم!

میلاد نور


گـــل ِ بستـــان نبــــی آمده است


نفــس و عشــق علــی آمده است


 

چه کسی گفته خدا دیدنی نیست؟!


بنگــــــــر  ز او  بدلــــی آمده است

 


روز میلاد گل سرسبد باغ نبی و روز زن بر همه زنان و مادران عالم مبارک باد

همسایه هم سایه است


شنیدم ایـــــن سخن از قول خاتــــــم     که رحمت بر وجودش بــــــاد هردم


چهل منزل پس و پیش و چپ و راست    یکایک بشمری همسایه ی ماست


کم از خویشان نباشد حـــــق  ِ ایشان    به جــــــــا آور اگــــــــر آوردی ایمان


در  ِ همسایه چون خــود پاسبان باش    برای اهـــــــل ِ آن چون آشیـان باش


مـــــزن میخـــــی به دیوارش که روزی    به خشم آیــــــد به کبریتی بسوزی


سعادت آن کسی در زندگی بــُـــــــرد    دمـــــــی همسایگانش را نیــــــآزرد


بــرادر چون تــــن ِ آدم عزیـــــــز است    ولی همسایه را بر تـن دو چیز است


یکی مثـــــل  زره  باشـــــد نگهبــــان     دگر مثـــــل لباسی وقـــــت ِ عریـان


اگر آرامشت می خواهی ای مــــــرد!    ببایـد مهــــــــر بر همسایــــــــه آورد


 


گرمک نوشت:


پست امروز را به همان چیزی که خواندید منظور بردارید، اما اگر نظر گرمک را بخواهید چیز دیگریست.


اگر از همه چی بی خبر باشید ، همگی میدانیم که هیچ رابطه ی حسنه و خوبی با همسایگان خود نداریم.


زین سبب است که هر از چند روز یکی از آنها ما را به کلامی نازیبا به تاخت می نوازد.


دوستان افغانی را کم داشتیم که به لطف مسئولین باکیاست ما به لیست بلند همسایگان دلخور ما اضافه شدند.


منصف باشیم که اگر همسایه ای بر ما می شورد لابد در ما خیری نمی بیند وگرنه هیچ آدم عاقلی زیر پای خودش آب نمی ریزد.


اگر بنا بر حدیث پیامبر رفتار خود را استوار کرده باشیم، تا چهل کشور در اطراف ما همسایه ما محسوب میشوند، یعنی به بیانی واضح تقریبا تمام دنیا. اگر پیرو سنت آن بزرگوار هستیم پس چرا در چشم کشورهای دنیا کمتر کسی به ما به چشم دوست و همسایه نگاه می کند؟!!!


لذا می طلبد کمی عاقلانه تر و مدبرانه تر کشور داری کنیم!

خر مراد



بر مراد ِ ما نمی رانی، خرک!

 

جز لگد بر ما نمی دانی، خرک!


 

تا شکم در توبره مان سر کرده ای

 

یک دهن با ما نمی خوانی، خرک!

 

 

با کسان همراه و همپایی، ولی

 

بهر ما چون بند تنبانی، خرک!

 

 

بر مراد ما خر ِ لنگی فقط

 

نزد خوبان مثل اسبانی، خرک!


...

 

 

بگذریم از کرده هایت هرچه بود

 

گوشن کن! گر اهل پیمانی، خرک!

 

 

وقتی ما را بردی آن سوی صراط

 

چون هواپیما به آسانی، خرک! ...

 

 

از لحاظ خوردن ِ آب و علف

 

پیش ما یک عمر مهمانی، خرک!

 

 

 

گرمک نوشت:

 

دیروز در وبلاگ یکی از دوستان کارتون طنزی دیدم که در آخر اشاره به لنگیدن خر بخت مان در وقت عبور از پل صراط داشت، یادم آمد تا به اینجا زندگی خر مراد ما یک سواری درست و حسابی که به ما نداده است، چقدر خوب است همان یکبار ما را از پل صراط رد کند ما هم در عوض یک عمر در بهشت میزبانی اش را خواهیم کرد.

 

چطوره؟ شما هم موافقید؟!!!!

افتادگی آموز اگر طالب فیضی!


از بهــــر چیــــــز ناچیــــز       خلـق خــــــدا میاویـــز


افتــــــاده باش با خلــــق       از قلـــــــدری بپرهیــز


هرکس که گردن افراخت       خشم خــــدا کنــد ریز


بـــــالا نمــــــی پسنــدد        حتــی پیامبـــرش نیز


بالا کســـــــی نمانــــده        هرچنــد شــــــاه پرویز


در خـــــــاک کرده بسیار        امثـــــال هرچه چنگیز


گر بر بلنــــــدی هستـی        از جای خویش برخیز


با خلـــــــق مهـربان باش       تا حـــق کند دل انگیز


 


گرمک نوشت:


دیروز وقتی از محل کار به منزل می رفتم حال مزاجی ام دگرگون شد. تا رسیدم خانه کن فیکون شدم.


به اصرار خانمم رفتیم دکتر، وقتی برای گرفتن نسخه نزدیک داروخانه پارک کرده بودم، بعلت باریکی خیابان خودرویی از روبرو مرتب به من اشاره می کرد که راه را باز کنم  تا بتواند رد شود.


زیاد اعتنا نکردم همین شد که با هم درگیری لفظی و در نهایت دست به گریبان شدیم.


بهر حال از هم جدا شدیم اما کلی از رفتار زشت خود احساس شرم کردم.


از دیروز مرتب به خودم می گویم : امید خجالت بکش! فرهنگ و ادبت کجا رفته؟!!!

هیچ خبری نیست



اینجا خبری نیست بجز قصه ی تکرار


تکرار همان گرگ دَل و بره ی بیمار


 

آن روز که از پرده برافتاد سیاهی


عریانی ِ شب ماند به روی تن ِ دیوار


 

از پنجره هر زمزمه در کوچه سر آورد


شهری همه فریاد شد و گوش به انکار



انکار سراسیمه به آهن خبرش داد


آهن به تن ِ کوچه کشید پنجه ی پیکار


 

وقتی که خیابان ِ نــــــــدا از نفس افتاد


سیلاب سکوت از دل شب ریخت به افکار


 

لب دوخت در و قاصدک از پنجره ها رفت


در کوچه فرو خفت به خون عقده ی اخبار


 

دیگر خبری نیست مگر سایه ی خورشید


از پشت ِ شب و آن طرف ِ پرده و دیوار


 

 

گرمک نوشت:


هیاهوی های دیروز را باور نکنید. هنوز هیچ خبری نیست. سکوت تا قلب زمان فرو رفته است.


اگر گوشی هست به پنجره ها بسپارید تا وقت آمدن خورشید هیچ گوشی خواب نماند.

شتر مرغیم



شتر مرغی را گفتند: اگر شتری چرا بار نمی بری؟ وگر مرغی چرا نمی پری؟


خندید و گفت: من حلقه گم شده میان باربران و بال زنانم.


یعنی نه این می کنم و نه آن !


 

گرمک نوشت: قصه دین داری ما حکایت شتر مرغ است. نه اینیم و نه آن !


در همین رابطه دیروز مسیج زیر را یک دوست برایم فرستاد. بنده نیز آن را در قالب شعر خدمت شما میگویم:

 


پرسیدم از فقیهــی، احکام سنج و شیپور         گفتا حـرام هستند، هرچند خیلی نازند


آلات لهـــــــــــو و موزیک، مانند زهر باشند        زیرا که اهل دیــن را ، از دل خراب سازند


گفتم اگر چنین است، ای شــارع مقدس!         لابد ســـــرود ملــی، با گ.و.ز می نوازند