گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

عروس دنیا


بــــرو دنیـــا عـــــروس دیگران باش       عــروس ِ دلــربـای ِ بــی دلان باش

 

جوانی هــم بهـــاری بود و بگذشت      بــرو همــخواب ِ دامـادی جوان باش

 

تــو چون باغی پـــر از گلهای عشوه      بــــه فکـــر دلبــــری از بلبلان باش

 

رهـــــا کـــن آســــــتین ِ پــاره ام را       مــرا بگــذار و ســرگرم کسان باش

 

بگو ما هم خس و خاشاک هستیم        تــو هـم دنبــال از مــا بهتران باش

 

صبــاحی در لباس دوســــت بــودی       بیا و بعد از این چون دشمنان باش

 

هنـــوزم خنجــــرت  در سینــه دارم        نقـابت بَــر کش و چون قاتلان باش

 

بنام ِ دوسـت از تـــن پوسـت کندی       غلــط گفتم مـرا چون دوستان باش

 

بــذار ایــن پیــــــر ِ دل تنهــا بمیــرد       بـــــرو دنبــــال تنـــهای جـوان باش    (تنها = تن ها)

 


گرمک نوشت: چند روز پیش بدجور دنیا طلب شده بودم. نه که نیستم، هستم اما گاهی چنان دنیا مثل بعضی گداهای امروزی آویزون می شود که سخت می شود از او خود را رهانید. بهرحال بخیر گذشت.

شعر بالا در همان حال و هوای آویزونی دنیا به ذهنم رسید. امیدوارم شما با دنیا مهربان تر از من باشید.

 


رفیق راه نوشت: آینده روشن است.


 

گرمکانه: عروس دنیا زیبا و دلرباست. کمتر گربه ملوسش را دم حجله ای کشته دیده ام.

نوبت اعجاز


پس از 3 هزار سال، بار دیگر موسی شبانه بنی اسرائیل را جمع کرد و برای رهایی از فرعونیان آنها را به سوی سرزمین موعود هجرت داد.


ترس از تعقیب فرعون و مجازاتهای بی رحمانه او هیچ چشمی را فرصت خواب نمیداد و با شتاب قدم بر میداشتند.


هنوز خورشید از پشت کوه سر بر نیاورده بود و تاریکی شب دامنش را جمع نکرده بود که به ساحل دریا رسیدند.


اما خبری از امواج خروشان ، نسیم دلنواز دریا و پرواز مرغان دریایی نبود.


همهمه در جمعیت افتاد و میرفت که نق زدنهای بنی اسرائیلی بالا بگیرد که موسی عصایش را به علامت سکوت بالا برد.


پس موسی قدم به جلو برداشت. اما در کمال ناباوری عوض دریا، کویری خشک و ترک خورده را در برابر خود یافت که در برابر اولین شعاع های خورشید بر شدت عطشان افزوده می شد و بیشتر دهان باز میکردند.


موسی عاجزانه بر زمین زانو زد و سر به آسمان بلند کرد:


یارب! ما به امید عبور از میان دریا و درهم شکستن فرعون توسط امواج سهمگین دریا به اینجا آمده ایم. اینجا را چه شده است؟


ندا آمد: ای موسی! این فرعون با آن فرعون فرق دارد. این یکی تاریخ خوانده است و قصه ترا از بَر است. او پیش از این اینجا را خشکاند تا در چنین روزی به سرنوشت آن فرعون دچار نگردد.


موسی گفت: امروز را چکنیم؟


ندا آمد: یا موسی! دریا را از اشکهایتان لبریز کنید. امروز وقت اعجاز ما نیست. امروز نوبت اعجاز شماست.

 


فریاد دیروز آذریها : بیایید گریه کنیم تا دریاچه ارومیه را پر کنیم. (ترجمه شده از لهجه آذری)

 

 

گرمک نوشت: این داستان برداشتی کاملا شخصی از تاریخ بود. لطفا به نامها از منظر مذهب نگاه نکنید. سپاسگزارم.

 


گرمکانه: چشم ایران خشکید(دریاچه ارومیه) و کمرش(سی و سه پل) شکست. با این تن افلیج و افتاده در بستر مرگ چکنیم؟ شما بگویید.

سالگرد عشق


روز پیوند ِ من و دستان توست

 

روز پیوند ِ دل و چشمان توست

 

 

وه چه آغازی برای عشق بود

 

مثل امروزی سرم دامان توست

 

 

بوی عطر زندگی داری عزیز!

 

خانه ام یک گوشه از بستان توست

 

 

تا که خورشید منی خورشید چیست

 

شمع جانم صورت تابان توست

 

 

تا توئی سلطان قلبم باک نیست

 

سرزمین عشق در فرمان توست

 

 

نازنینا! زنده ام با عشق تو

 

بی تو مرگم اندکی تاوان توست


 

گرمک نوشت: امروز سالگرد ازدواج من و عشقم است. کمی دیر شد اما در لابلای مشغله های کاری فراوان ِ این چند روزه موفق شدم برگ سبزی بنویسم تا تقدیم کنم به او که در پیشگاهش نه من و نه هیچ شعری از من هیچ نبوده و نخواهد بود.

 

عذر نوشت: آنقدر تند تند آپ کردم که نفهمیدم چیکار کردم. کجی هایش را به کرامت خود عفو بفرمایید.

 

گرمکانه: عشق را هر وقت از گذر عمر بگیری تازه است. «ضرب المثل گرمکی»

بلاگ اسکای


خطاب به بلاگ اسکای:


 

روی دیوار تو بسیار نوشتیم

 

با تو بسیار به دیوار نوشتیم

 

 

گاه عاشق شده هر روز هزار بار

 

از دل و دلبر و دلدار نوشتیم

 

 

گاه دلتنگ کسی بود دلامون

 

قصه ها از دل غمبار نوشتیم

 

 

گاه فریاد زدیم در عوض مشت

 

از شب تار و سر ِ دار نوشتیم

 

 

گاه از خاطره ها با تو بگفتیم

 

از غم و شادی و از یار نوشتیم

 

 

گاه سنگی به دل نازک ما خورد

 

شرح این واقعه صد بار نوشتیم

 

 

گاه تبریک و گهی تسلیتی بود

 

آپ کردیم و نوشتار نوشتیم

 

 

گرچه از دست تو دائم گله مندیم

 

روی دیوار تو بسیار نوشتیم

 

 

 

گرمک نوشت: چند روز پیش وقتی به مدیریت وبلاگم وارد شدم کم مونده بود روی سرم شاخ دربیارم. اما خوشبختانه چیزی بیش از یک اشتباه نبود. به تعداد نظرات در عکس پایین نگاه کنید خودتان متوجه خواهید شد.


 


گرمکانه: انگار مرگ دریاچه ارومیه به دریاچه دلهایمان سرایت کرده است. چه زود به مرگ دریاچه ها عادت کرده ایم.

عیدانه


انگار کــه مهمانی تمام است      ایــام ِ خوشش مانده به کام است


آن ماه ِ خداجوی به سر رفت       ایــن مــــــاه ِ خـدا داد سلام است


هر قدر که دادنــد شب ِ قـدر       تا ســـــــال دگـر رزق و طعام است


درها همه بستند ، بدانیـــد!       مهمــــــانـی ِ امســــال تمام است


عیـد آمده ساقی قدحی ریز       فتواست کــه امســـاک حرام است


 

عید فطر بر همه مبارک


سهم من از برکات این ماه کله گنجشکی بود. شما را نمیدانم!


 

گرمک نوشت: در راستای توصیه به مسئولین بر تاکید به دستاوردهای ایران بعد از اسلام بجای ایران قبل از اسلام، جهت قیاس بهتر و ملموس تر پیشنهاد میگردد بر دستاورهای ایران در دوره حکومت سلطان حسین صفوی تاکید شود تا چشم انداز روشن تری در اختیار ملت ِ تاریخ دوست قرار گیرد.

                                               روابط عمومی گرمکخانه


 

تاریخ نوشت: گویند به سلطان حسین هر خبری از مملکت می دادند می گفت " یخشی دور "

 


گرمکانه: برای بزرگ به نظر رسیدن میان بوته ها نایست. دست بر شانه های سرو بگذار و بلندی بیاموز .

تو نبودی


دلــــم انــــــــــگار نگاهش تو نبودی      اگــــرم بـــود به راهش تو نبودی

 

هوسی بود ولی با تــــــــو نبـــودش     اگـــــرم بـــــود گناهش تو نبودی

 

دل ِ مـــن باعث تاریکی خود بـــــــود     اثـــــر ِ رنــــگ سیاهش تو نبودی

 

اگر از سینه ی من دود هــوا خاست     سبـب ِ گرمــــی ِ آهش تو نبودی

 

سر ِ دل بی سر و سامان کسی بود     همــه بودنـــد و پناهش تو نبودی

 

همـــه دم ســـــوی دلم تیــر بلا بود      نه سپاهش نه کلاهش تو نبودی

 

نفسی دل بـــه تــو مشغول نبودش      اگـــر این فکــــر تباهش تو نبودی


 

گرمک نوشت: وقتی در گذر زمان رهگذر سرنوشت باشی، خیلی ها را به دل راه می دهی و بیرون می کنی. یاد کسی افتادم و چون زبان دیگری برای گفتن نداشتم این شد که در بالا شد. برداشت کاملا آزاد است.

 

نیوتن نوشت: انرژی از بین نمی رود، بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شود. درست مثل عشق.

 

گرمکانه: با دلی که عاشق نیست همدل نشو ، تا دلت را به برزخ عقل نسپارد.

پیر شی الهی (:


وقتی با شنل بلند و خاکستری اش و اون داس تیز و خوفناک دیدمش تنم لرزید


به گمانم در یک جای خیلی بلند نشسته بود. شاید بلندترین برج شهر . مثل برج میلاد


تیز نگاه میکرد و شکارش را برق آسا صید میکرد.


کافی بود تا دستش دراز کند و یک روح را از درون جسمی مانند دستمال کاغذی بیرون بکشد و در کیسه اش بچپاند.


فرق نمی کرد کی باشد . شاید


مردی استخوانی بر روی کارتون خواب در گوشه خیابان گرسنه و سرمازده از شب قبل


یا فاحشه ای عریان در کیسه ای سربسته افتاده در زیر پلی متروکه پس از یک شب هولناک


یا پسر بچه ای در وسط یک خیابان نسبتا خلوت هنگام دنبال کردن توپ اسفنجی اش


یا پیرزنی سالخورده در اتاقی نمور در حالی که بر بالینش  دختری بیوه بر آینده مبهم خود اشک میریخت


یا ورزشکاری قوی هیکل در زیر ضربات چاقوی سه جوان ژیگول در محل یک تصادف رانندگی ساده


و ...


جرات کردم و جلو رفتم . آب دهانم را قورت دادم و پرسیدم : کسی را از قلم نیانداخته ای ؟


نگاه خوفناکش را در چشمانم دوخت و زیر لب غرید: مثلاً کی؟


با انگشتان لرزان پیرمردی کوتاه قد را نشانش دادم که در کنار یک تفنگ (ژ3) همقد خودش ایستاده بود و چنان با حرارت و انرژی می غرید که انگار نه انگار عمرش از چنار طاق بستان پیشی گرفته و تداعی کننده پارک ژوراسیک است.


شاید اولین بار بود می خندید. شاید هم آخرین بار بود. وقتی می خندید هیبت ترسناکش بیشتر می شد.


خوب ِ خوب که خندید نگاهش را در چشمانم دوخت و با لحنی که دیگر ترسناک نبود گفت : خودم هم نمی دانم چرا ؟


جز خضر نبی و عیسی مسیح او سومین کسی است که  تاکنون پرونده اش را دست من برای قبض روح نمی دهند. مگر او کیست؟ 


گفتم: نمیرالمومنین

 


ایشان نوشت: جناب نمیرالمومنین فرموده اند هر کس که حجاب اجباری را قبول ندارد هرزه است. بنابر قول فیلسوفانه ایشان، لابد 99 درصد مردم دنیا هرزه اند و هرزگی میکنند .

 

هرزه در فرهنگ لغت معین: 1 - بیهوده ، یاوه . 2 - بیکاره . 3 - زن بدکاره .

 


گرمکانه:   عمر ِ نوحت هم نباشد کار ساز      گر به دنیا می کنی گردن فراز

تسبیح سرخ


آن منم گوها به نوبت می روند      بی کلاه و تاج و شوکت می روند

 

پاره شد تسبیح ِ سرخ ِ این بتان       دانـــــــه دانــــه ریختند از ریسمان

 

بوی آزادی زمین را مست کرد      هر که را بالا نشسته پست کرد

 

روزگاری سینه میدادند پیش       غافل از شطرنج دنیا وقت کیش

 

بختشان انگار پایانی نداشت        چون ورق برگشت خواهانی نداشت

 

ای خداوندان قدرت! بای بای !      گریه باید کرد دیگر های های

 

درس تاریخ ِ شما چون صفر بود      نامبارک بخت تان چون مصر بود

 

درس تقسیم حیات سرفصل بود     درس یک با یک برابر اصل بود

 

سفره ی نان ِ زمین از گندم است      قرص ِ نان ِ حاکمان از مردم است

 

چون نمک خوردی نمکدان پاس دار       تا به امروزت نباشی زار زار

 

این نمک از دامن مردم تراس        گر نمک پرورده ای مردم شناس

 

چون علی افتاده با مردم نشین      شمع بیت المال را آتش ببین

 

تا علی عالی کند جای ترا       بر زمین محکم کند پای ترا

 

جای این تسبیح ها تدبیر کن !       اندکی مانده، کمی تغییر کن !


ببین گوش نمیکنی !!!

 

 

قذافی نوشت:


می گویند دیوانه ام ، قاتلم  و فاسدم


اما کیست که نداند مرا سکوت یک ملت دیوانه وِ قاتل و ِ فاسد نمود.


پس بگذار هر چه می خواهند بگویند.


عمری دیوانگی کردم ، قتل کردم ، فساد کردم ، ... اما خوش گذشت!!!



گرمکانه:  سنگی که امروز در هیبت یک بت است، پیش از آن در اندیشه ای تراشیده شده است.

یا علی! راحت شدی


یا علی! راحت شدی، دنیا برایت تنگ بود

 

با تو و اندیشه و نام علی در جنگ بود

 

 

یا علی! تنها ترا شیر عرب خواندند و بس

 

 پای شمشیر عرب در فهم ذاتت لنگ بود

 

 

یا علی! شمشیر آن جهلی که بر فرقت نشست

 

ریشه هایش در جمود و مغزهای هنگ بود

 

 

یا علی! با چاه نخلستان نمودی درد دل

 

بس که آن مردم کر و در چاه دیده سنگ بود

 

 

یا علی! آن خطبه های دلکش و پر نغز ِ تو

 

خواندن یاسین به گوش مردمان ِ شنگ بود     (با عرض پوزش از جناب شنگ عزیز)


 

یا علی! امروز هم در فهم تو بیگانه ایم

 

بر زبان باشد علی اما به دلها زنگ بود

 

 

آنکه می گوید علی یا با علی دیگریست

 

یا علی در کار و در کردار او کمرنگ بود


 

بی تعارف  از علی تنها به نامش دلخوشیم


بس که نامش بر زبان شیرین و خوش آهنگ بود

 


علی نوشت:


برای علی که در نماز تیر از پایش بیرون می کشند و ملتفت نیست


برای علی که در نماز تیغ بر فرقش می زنند اما از وصال معبود و رستگاری بانگ می زند


درد مفهوم خود را از دست می دهد.


اما تیزی جهلی که از شمشیر خوردن علی در محراب به شگفت می آید که مگر علی هم نماز می خواند؟


دردیست جانکاه که استخوان را سوخته و خاکستر میکند.


علی جان! دیگر راحت شدی . دردها تمام شد . بگذار تاریخ هم به درد بی تو بودن تا ابد بسوزد.

 

 


گرمکانه: هر علی نامی، علی نمی شود. همانطور که هر گردی گردو نمی شود. (مخاطب خاص)

نامه نویساش بیایند جلو !

چند روز پیش فرصتی شد نامه ای برای مدیریت بلاگ اسکای تهیه کردم و به ایمیل آن مدیریت ارسال کردم.

 

در نامه درخواست کردم که برای حفظ آثار و دست نوشته های کاربران این بلاگر در هنگام فیلتر شدن های بی حساب و کتاب تمهیداتی ببینند.

 

پیشنهاد کردم همانند بلاگفا امکان تغییر نام وبلاگ را ایجاد نمایند تا بدون احتیاج به ایجاد یک وبلاگ جدید بتوان با تمام مطالب قبلی به یک نام جدید اسباب کشی نمود.

 

مدیریت محترم بلاگ اسکای لطف کرده و پاسخ دادند که بررسی خواهند کرد و در صورت امکان انجام خواهند داد.

 

منظور از اینهمه روده درازی این بود که شما نیز لطف کرده و در چند خط این مسئله را با پیشنهادی که خود صلاح میدانید نگاشته و به عرض مدیریت بلاگ اسکای برسانید.

 

حالا که اینجا چادر زده ایم و بساط پهن کرده ایم شاید بتوانیم با کمک هم و با پیگیری مصرانه موجب این امر خیر شده تا هم خود ذینفع باشیم و هم دعای خیر دیگران را بدرقه راه مان کنیم.

 

گیوتین فیلترینگ گوش تا گوش می برد. هیچ مسئولی هم حاضر به پاسخگویی نیست. وبلاگ کوروش عزیز یکی از این گوش بری های بی حساب و کتاب است.

 

اگر تعداد درخواستها زیاد باشد مطمئنا مدیریت محترم بلاگ اسکای کاری خواهند کرد.

 

یادمان باشد ما بی شماریم

 

 

کاپشن نوشت: می گوید "خوب است شهرکی بسازیم تا هر کسی می خواهد فحاشی کند و کتک کاری کند برود آنجا و خود را تخلیه کند . بگذارید مردم به زندگی شان برسند."

 

یادم افتاد برای نظافت مسجدی اتفاق کردند که یک روز مشخص همه برای کمک بیایند. آن روز چون رسید همه آمدند جز یک نفر که نه آن روز و نه روزهای بعد دیگر پیدایش نشد.

 

روزی او را در راهی رویت کردند . پس گفتند: ای ناخوب! این بود رسم رفاقت و همراهی. چون وقت کار شد شانه خالی کردی؟

 

گفت: چون روز مقرر رسید، چون قصد آمدن کردم هر چه نگاه کردم جز خود در آن مسجد گرد و آلودگی نیافتم. پس بهتر آن دیدم که مسجد را از لوس آلودگی خود پاک نمایم.


تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره

 


بنا به قولی که به آذرکده دادم: پدرم میگفت صبح 28 مرداد به ما گفتند بروید به خیابان و بگویید درود بر مصدق. عصر همان روز به ما گفتند بروید و بگویید مرگ بر مصدق . ما هم رفتیم و گفتیم . بدون اینکه بپرسیم چرا

 


گرمکانه: گهگاه به آیینه نگاهی کن. اغلب گمشده ات آنجاست.