گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

غرور پدری


بشکنــــد دستـــی که بــــر گـــل پـــــا بکوبد

 

وقــــــــت مجنونی فقط سر بر در ِ لیلا بکوبد


 

بشکنــــد پیمـانـه ی عمــــری که دستــــش

 

وقــــــــت ِ پیـــــری بــــــر   رخ ِ بــرنــا بکوبد

 

 

گرمک نوشت: از دست خودم ناراحتم. غرور پدر بودن مستم کرد.


 خستگی کار و شدت بیماری آتشفشانی ساخت که جز گدازه افسوس چیزی بر جای نگذاشت.


کاش او را نمی زدم. اف بر تو چرخ گردون! اف!


 

خبر نوشت: پیمان عارف فعال دانشجویی به جرم توهین به رئیس جمهور پس از خوردن  74 ضربه شلاق آزاد شد. ببینید! غرور پدر بودن چه میکند با فرزندان این دیار ! اف بر تو چرخ گردون! اف!


 

گرمکانه: پدر بودن رحمت است نه زحمت. کاش این را بفهمیم.

نظرات 31 + ارسال نظر
فریاد دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 14:28

سلام امید خان .
از نوشته هاتون معلومه که کاکل زریتون را تنبیه کردین
حالا هم عذاب وجدان گرفتید درسته .
خب اینکه کاری نداره برای رهایی از این عذاب وجدان برین بوسش کنید ومحکم در آغوش بگیریدش واز دلش در بیارین

جای کبودی دلش را چگونه مرهم نهم؟

ممنون از راهنمایی تان

فریاد دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 14:47

نگران نباشید بچه ها زیاد چیزی را به دل نمیگیرند اونها مثل ما آدم ها نیستند که بدی کسی را به خاطر بسپاریم .
اونها زود فراموش میکنند .
مگر خود شما در کودکی از پدر ویا مادرت کتک نخوردی .
من یادمه از بس فضول بودم کلی کتک میخوردم حالا هم هیچی یادم نیست وهیچی به دل نگرفتم

مادرم در کودکی فقط یک لنگه کفش به طرفم پرت کرد که هنوزم یادمه

شبنم دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 15:43


من فقط یک بار (3سالگی) از بابام کتک خوردم که واقعا تقصیر خودم بود ، بعدش آدم شدم دیگه کاری نکردم که کتک بخورم ، پس دست بابام درد نکنه که آدمم کرد

خوشا به حالتان
من هنوز آدم نشدم

اسکارلت دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 16:36 http://barbaadrafte.blogfa.com

امیدخان همیشه شعرهاتون را که میخونم خوشحال میشم میگم واااااای چه قشنگ اما متاسفانه همیشه اون پایین یه خبر بد هست که ناراحتم میکنه تقصیر شما نیست این روزها اینجا همه ی خبرها خبرهای بده
واسه شهزادتون توضیح بدین خسته بودین و ... سعی کنین جبران کنین به هر روش که صلاح میونین

شما خیلی لطف دارید. همچین مالی هم نیستند

از راهنمایی تان استفاده خواهم کرد. ممنون

افسانه دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 16:47 http://gtale.blogsky.com

سلام
وای کال زری رو زدید؟ دیگه نزنیدطفلی گناه داره من خیلی دلم به حال پسر بچه ها می سوزه .نکنه موقع ای که از مدرسه خسته به خونه اومده زدید اگه اون موقع کتکش زدید خیالتونو راحت کنم هیچ کدوممون شما رو نمی بخشیم برید مثل اون دیوار نویس پست من بنویسید **مردم من پسرمو زدم برام دعا کنید مردمان سرزمین مجازی ام مرا ببخشند .**حالا شاید یه ترتیب اثری بدیم

بانو! از خودش عذرخواهی کنم برایم راحت تر است
لااقل با یک اسباب بازی کلی هم ممنونم میشه

صهبانا دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 16:53 http://sahbana.ir

سلام و درود امید جان ...
امید عزیز ... هر چند که باید شکیبا بود و با ملایمت رفتار کرد .اما گاهی نیز لازم است که بچه ها ابهت پدر را درک کنند...
مادر من همیشه می گفت که فرزند عزیز است ... اما تربیتش عزیز تر ...
البته باید در هنگام تنبیه هیچگونه غیظ و عصبانیت حاکم نباشد . بلکه نیت تنها و تنها تربیت باشد و بس . و دیگر اینکه بگونه ای نباشد که خدای ناکرده از خطای انجام شده بیشتر و یا به صورت بدنی باشد.
بیشترین چیزی که پس از تنبیه باید فرزند متوجه آن شود این است که مهر و محبت و علاقه باعث آن شده ... نه تنفر .

خودتان استاد این مسائلید و حقیر شرمنده از زیاده گویی

بنده برای پدر شدن هنوز جوانم
باید از مکتب پدران خوبی مثل شما استفاده کنم و میکنم

درود بر صهبانای ناب تان
قربانت

زهرا دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 19:20 http://lovely-lover.blogsky.com/

آخییییییی کاکل زری رو .....
محکم؟؟؟
نیدونم چی بگم
ایشالا یادش میره سریع
خودتون رو ناراحت نکنین

اون شاید یادش بره
ولی من هنوز یادم نرفته. خدا کنه وقتی بزرگ بشه از من خاطره تلخی نداشته باشد

خاطره دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 20:04 http://rahalost.blogsky.com

الهی چطور از دلت اومد چرا پسر به اون ماهی رو زدی
البته گاهی برای تادب نمودن خوب است

دلم که نیومد
غیظ پدری کار خودش را کرد. باید تمرین آرام بودن کنم

یک جراح سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 00:12 http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

بسیار طبع شاعرانه ستودنی دارید...اولین باره با وبلاگ شما آشنا میشم
موفق باشید

ممنون
شما از راه نرسیده بنده آب کردید با تعریف تان
بنده نه شاعرم نه شعرهایم را شعر میدانم
اما برای دلم می گویم با قلم الکنم

درود گرمک بر شما

ودود سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 03:32 http://vadoda.blogfa.com

سلام بزرگوار...
.

از خوندن مطالب وبتون لذت برم...از شعراتون...از پی نوشتها...گرمکانه...
. واقعا زیبا..قلمتون همیشه پربار.
.
واما در مورد این پست آخر....ناخوداگاه بچه هاو تنبیه میکنیم به خاطر خودشون...به خاطر اینکه دوسشون داریم و برامون عزیزن ولی این وسط باید مراقب بود یه کاری نکنیم که بعدا که بزرگتر شدن یاد آوریش برامون عذاب آور باشه...
زیاد بهش فکر نکن
موفق باشید
به من سر بزنید تا گمتون نکنم..آخه سیستم درست حسابی ندارم نمیتونم آدرستونو ببرم تو لیست دوستان
با سپاس(ودود)

خدمت می رسم
از نصایح شما استفاده خواهم کرد

درود بی کران بر وجود نازنین شما

فاطمه سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 08:17 http://ro0oz.blogsky.com

سلام....

درود خدا بر پدر مهربانی که کوچکترین غضبش ناراحتش کرده....وتبریک که اینقدر برای خانواده و فرزندتان ارزش قایلید...

میدونید همه چی تو این دنیا دوطرفست اگه شما ناراحتید پسرشما هم اینو احساس میکنه و این کار شما رو به دل نمیگیره

کاش به دل نگیرد و به خاطرش نماند

درود بر خداگوی بلاگ اسکای

یاس وحشی سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 09:30 http://yaasevahshi.ir

درود رفیق...
نمی دانی از آن 74 ستم و ظلم و شقاوت من چه دردی کشیدم. نمی دانی چقدر اذیت شدم. لعنت به همه ی آدم های بی خیال و نشسته ای که تنها گذاشتند فرزندان این میهن را...
مرسی از پستت... همه اش حق است

چو عضوی به درد آورد روزگار ....
اخوی! دردها مشترک است
اما گاه به خلسه می زنیم که درد را فراموش کنیم

چاره ای نیست تا تمام شدن خلسه سنگین سکوت باید صبر کنیم

کوروش سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 11:50 http://www.korosh7042.com

وای افسوس ندارم زتو جز یاد پدر
که تو باشی به برم زین همه بیداد پدر
خسته گشتم من ازین ناپدران دیده جفا
کاش بودی به دفاع ،تا که کنی شاد پدر
آنچه از بین خلایق همه رفته به فنا
شادی ومهر و صفا ،راستی و داد پدر
زینهمه جور به نسل تو کند بیگانه
به کجا یش ببرم اینهمه فزیاد پدر

این پدران ناخلف یاد پسر نمی کنند
نیم نظر به این پسر جز به تشر نمی کنند

خواب نمای قدرتند، در پی تاج و شهوتند
جز به مقام و جای خود شب به سحر نمی کنند

دست به خدا نمی دهند، رنگ خدا نمی شوند
جز به هوای مال و زر چفیه به سر نمی کنند

بله این است روزگار ما استاد!

ماهان سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 12:31 http://shoroedastan.persianblog.ir

کاکل زری....

غصه خور فریاد شمایم
شادیم که در یاد شمایم

من که باورم نمیشه آخه شما با این روح لطیف ، چطور ممکنه؟

بدون شک کاکل زری هم مثل شما مهربان و با گذشت هست که پدر دوست داشتنیش رو ببخشه

هر چه مهر است در اوست
مرا جز سنگدلی بهره ای از روزگار نیست

طبع روان شما ستودنی است ماهان جان!
زیبا گفتید

وحید زایری سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 13:06 http://azadyandish.persianblog.ir/

سلام
حالا چه خبره شلوغش کردین ! مگه چه جوری زدینش عزیز برادر !؟
راستی چن سالشه ؟! فک کنم با خرید یک ست کامیون درس بشه . البته اگه کتکه رو به حق خورده ، نباید جوری وانمود کنین که هدیه به تلافی کتکه هست . اون جوری فک می کنه کار بدی که کرده بوده ، نادرست نبوده و شما به نادرستی اون رو تنبیه کرده بودین .

فکر میکنم به ناحق زده ام
درود برادر!

بانوی شرق سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 14:19


ما که یه فسقلی بیشتر نداریم
چرا؟
پس واسه چی پدر شدی؟؟؟
خسته ای که خسته ای
واسه خودت باش ! نه فسقلی


ولی شاید از این ماشین کنترلیا بخری
ببخشدت


ولی واسه همین دنیای بچه ها قشنگه دیگه
هیچی به دلشون نمیمونه

خدا کنه به دلش نمونه
نگران همینم
درست میگی خسته ام که باشم مگر هر خسته ای دست بلند میکند

بازم ممنون

شبنم سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 19:14


بچه اگه کتک نخوره بزرگ نمیشه

یعنی کتک آب و نونه؟

احسان سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 21:46 http://ehsanhp.blogsky.com/

تو هم وقتی عصبانی شدی با کمربند بزنش امید!

عجب شیطانی هستی احسان ؟!

نوید سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 22:25 http://sedaye_zendegi.mihanblog.com

سلام و درود بسیار...

ایشالا اگه به ناحق بوده از دلش در بیارید، هر چند که بچه ها به دل نمیگیرن...

عکس هایش را که دیدم خیلی شکسته شدم، لعنت خدا بر این ظالمان انسان نما...

لعنت ... لعنت

جیب بر سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 23:36 http://jib-bor.blogsky.com

خبر نوشت : باید خدا رو شکر کنه اعدامش نکردن ، آخه اینجا همه چیز مقدسه غیر از خدا

شانس اورده
خدا هم تا حالا شانس اورده

مقداد سه‌شنبه 19 مهر 1390 ساعت 23:45

غرور پدر بودن! چه واژه ای استفاده کردیا
اینم از آزادی بیانشون

خوب گفتم؟

مسافر چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 10:51 http://doncorleone.blogsky.com

امید عزیز
پدران این چنینی در آینده بد جور تاوان این اشتباهشون رو پرداخت خواهند کرد
این رو من یکی به عینه دیدم و مثل های ایرانی بیدلیل و بدون پشتوانه به وجود نیامدند که میگه
مزن بر در کسی انگشت که میزنند درت را با لگد و مشت
با هر کس هر جوری تا کنی خدا هم با تو همونطوری تا میکنه

به امید روزی که شاهد غرور های اینچنینی نباشیم

شاد باشی داداش

پا بر غرور باید گذاشت
تواضع اموختنی نیست. فطری است

زهرا چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 12:44 http://lovely-lover.blogsky.com/

سبدی هست در اندیشه من
که پر از گل بدهم هدیه به تو
غافل از آنکه تو خود نابتری
یک جهان گل بخورد غبطه تو

امیدورام پر از امید باشین

ممنون
چه شعر قشنگی
قبول کردم . ممنون با گرمک فراوان

نکرت چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 14:02 http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی پدر مغرور و اخمو و عصبی و دست بزن دار؟
شوخیدم
دست زمخت بر صورت برنا میزنی؟
بازم شوخیدم
خوش به حال اون کودکی که گرمک گرمکانه تنبیهش کند
شدت مریضی چرا؟
چی شده؟
پاییز گریبانگیر سلامتی شمام شد؟
فدایت

حساسیت پدرم را در اورده است
دکتر جون! دوایی درمونی سراغ نداری؟

نکرت چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 16:08 http://www.aloode.blogsky.com

حساسیت؟
والا من نسخه میدم .
انا هدینا السبیل .
اما اگه سبیلی که ما هدایت کردیم به جحنم رسید دیگه
درمان حساسیت به نظرم عدم پرهیز هستش
1 کاسه ترشی
فدایت

ممنون دکی جان!
میرم که نسخه ات را بپیچم

الوداع

نکرت پنج‌شنبه 21 مهر 1390 ساعت 01:17 http://www.aloode.blogsky.com

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
امید نسخه رو نپیچی؟
اگه نسخه رو بپیچی دیگه کی بیاد گرمکو اپدیت کنه

نداشتیم دکتر جون!
ما همینجوری زمین خورده ایم رفیقانیم.
زمین گیر بشیم کی به امورات زندگی ما برسد؟
یه نسخه بده که بعد 120سال چشممان به جمال هیچ دکتری جز حضرتعالی روشن نشود

قربانت

نکرت پنج‌شنبه 21 مهر 1390 ساعت 23:19 http://www.aloode.blogsky.com

خب از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون
همچین نسخه ای هزینه بردار است
حد اقل چیزی معادل 7 هکتار مزرعه گرمک . که 3 هکتارش که اجرت است رفاقتانه تخفیف میدهیم . 4 هکتار را مایه کاری میکنیم معجون بسازیم
بعد تازه احتمال 20 به 80 هستش

از کرم شما هرچه به ما برسد سود است

کی بریم بخریم و بکاریم؟

نسرین شنبه 23 مهر 1390 ساعت 00:32 http://cloudy2010.blogsky.com

سلام
خوبید؟
عجب ... کتک پدر ...
دست شما درد نکنه دیگه ...
نه !‌ می خوام بدونم شما دوست داشتید پدرتون تنبیه تون کنن ؟
اما خب گاهی اعصاب بهم می ریزه ... و کنترلش سخت می شه
تجربه بوده حتما ...


الان دیگه خیلی دیره بگم دوست داشتم یا نه
تجربه نبوده. فرزندان موش آزمایشگاهی نیستند. یک اتفاق بد بود

نکرت یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 14:05 http://www.aloode.blogsky.com

برویم نه
برو بکار
هروقت آماده شد
سند منگوله دارشو بیار مطب بفروشم دارو بخرم
شوخیدم
فدایت

من که اینکاره نیستم
بیل بزنم زرتم در میره
افغانی سراغ نداری کنرتات بدیم بهش؟

دکی جان! معلومه از اون دکترای عمومی هستی که هشتت گرو نهت هستش
قربانت

نسرین یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 16:19 http://cloudy2010.blogsky.com

درست می گید ... فرزندان موش آزمایشگاهی نیستن
پس باید بیشتر مراقب بود ...
اما اتفاقات تلخ امروز همیشه تجربه ای هستند برای فردا
اینطور نیست؟

دیر بودن هم ... نه اتفاقا همین الان باید بفرمایید
چون الان خودتون پدر هستید و جای پدرتون و فرزند شما جای شما
به این میگن درک فرزند ...

باید از اتفاقات بد درس گرفت
فکر میکنم درس خوبی گرفتم

بعضی وقتا خودم رو جای اون میذارم. اتفاقا به نتایج خوبی می رسم

نکرت یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 23:03 http://www.aloode.blogsky.com

خودم کارایی های یه افغانیو دارم
بالاخره روزگار باید یه جور بگذره ذیگه
نه
کی گفته ما هشتمان گرو نهمان است؟
اصلا ه اینچنین نیست

اگر بذارم دست بزنی
مگر داداشت مرده


در مورد دخل و خرج تان مبالغه کردم. از اونم بدتره
وگرنه دکتر مملکت مثل افغانی بیل میزنه؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.