گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

یک روز خوب


حالم امروز خراب است ، خراب        از تب افتاده دل از هر تب و تاب


یادم آمد تــب ِ آن بهمن ســـرد        دفتر ثبت و من و حلقـــه ی زرد


مثل ِ امروز تنــــم داغ تـــــو بود        بلبل عشـــق در ِ باغ تــــــو بود


تا بلــــی گفتی و لبخنـــد زدی        بر دلــم تــا بــه ابـــد بنـــد زدی


تا به دست تو شد آن حلقه ی عشق   دل رها از غم و شد بنده ی عشق


چشمم آن روز که بیمار تـو شد        تا به امـــــروز پرستــار تــو شد


درد ِ امروز نه دردســت مــــــرا         تا توئی مــــرهم دل ، درد چـرا؟


عشقت از گرمی تب داغتر است      داغ این عشق ز پا تا به سر است


حالم امروز خــــــراب است، ولی       با تـــو خوب است که درمان ِ دلی


 

گرمک نوشت: امروز سالگرد نامزدی من و عشقم است. آن روز آنقدر داغ بودم که اصلا سردی آن چهارم بهمن را به یاد نمی آورم.


 

مریض نوشت: حالم به شدت خراب است. از دیروز صبح که با رخوت از خواب بیدار شدم فهمیدم که سرما کار خود را کرده است و تا چند روز مهمان رختخوابم. البته اگر کار بگذارد.

نشان مردی


رندی سر راه مردان می گرفت و می پرسید : تو مردی؟


هر کسی با غضب چیزی میگفت.


یکی گفت: مگه کوری؟!


دیگری گفت: معلوم است که مردم!


و آن یکی گفت: می خواهی نشانت بدهم!


و آن یکی دیگر گفت: ....


و چون گریبان عاقلی را گرفت پاسخ شنید: گشتم نبود ، نگرد نیست!

 

 


دیاری که غیر از ستم درد نیست     هزارش بگردی یکی مـــــرد نیست

 

چو در بیشه روبــــه کند سلطنت     در آن خیل شیـران یکی زرد نیست

 

به جایی که شیران ِ زردنــد جمع     بگردی یکی شیر دلســـــرد نیست

 

چو عضوی بدرد آیــــد از تیغ ظلم      به شیـران تنی راحت از درد نیست

 

 


گرمک نوشت: به من می گویند هوا پس است و زبان در کام کش . آری ! هوا پس است و برای زنده ماندن باید شیر صورتی بود.