شیخی را در دربار ِ حاکم منزلتی بود و صد البته مواجبی
اما از بد روزگار شیخ را پسری بود که هر کجا می نشست به انتقاد حاکم زبان می گشود و نصیحت ها، تنبیه ها و تهدیدهای شیخ نیز به خرجش نمی رفت.
حاکم نیز که از دست پسر ِ شیخ جانش به لب رسیده بود از شیخ پرسید با پسرش چه باید کند؟
شیخ گفت: قربان! هر چه خود مصلحت دانید. او را به شما واگذار کردم.
پس حاکم دستور داد تا پسر شیخ را به نحو مقتضی زبان در کام کنند.
همان شد که حاکم فرموده بود و از شیخ هیچ صدایی در نیامد.
دیری نگذشت که حاکم در نهان دستور داد تا شیخ مفلوک را نیز کله پا کرده و از حلقه ی دربار به بیرون اندازند.
نزدیکی پرسید: جناب حاکم ! شیخ که بخاطر موقعیت شما از پاره تنش گذشت. با او چرا ؟
حاکم گفت: آن پدری که پاره تنش را چنین سهل و آسان به خلق واگذارد ، بر او چه اعتماد است که ما را به جوی نفروشد.
عشق فرزندی به تن چون جان خوش است
از تب اش تن هیــــــچ ، جانها ناخوش است
هیــچ دانی بدتــــــــر از یک گـــــرگ کیست؟
آنکه قلب اش سنگـــــی و فرزند کش است
گرمک نوشت: دکتر مهدی را نیز به ترکه ی تغضب در لوای اجازه پدر آبکش کردند. درود بر تمام پدران واقعی که پاره تن شان را به جان شیرین نفروختند.
من هم آنجا بودم
که تو آنجا بودی
من و تو باید
راز این مزرعه را فاش کنیم
من و تو باید
مشت موجود دو پا باز کنیم
باز بنویسیم بر دیوار
که همه با هم برابر باشند
سلام.از از آشنایی با شما خوشبختم.اگر مایل به تبادل لینک هستید وبلاگ منو با عنوان (سکوت کوچه های شب ) و با آدرس www.silenzio.blogfa.com لینک کنید و به من خبر بدید.به امید دیدار دوباره
سلام
شیخی را گفتند:این مقام شیخی چون از دست دادی؟؟خطاب فرمود :به فروختن نزدیکانم....
فروختن فرزند بد نیست ...خدا کند شیوخ دین نفروشند...که اگر عوام کنند ........میشود
دین یا فرزند
مگر قدر فرزند از دین کمتر است؟
جدا اینجور پدر ها که همه جیز خودشون رو فدای مصالح خودشون میکنن علی الخصوص فرزندانشون رو
باید از یه جای دیگه دار زد
داداش ممنون از این پست آموزنده
با دار زدن مخالفم
ولی با ایده بکر شما صددرصد موافقم
درود عزیز!
منتظر تاریخیم....
حتماً او هم مانند دکتر رضا... یا حاج آقا طبر.... پسرش را عاق کرده....
شاید....
عاق بکنه ولی خاک چرا؟
سلام
ممنون از محبتتون که سر زدین
شرمندم از بی حوصلگیام
به امید روزهای خوب
موفق باشید
salam in sher marbut b neveshteye to nist ama dusesh daram....vaezi porcd az farzande khish.hich midani mosalmani b chist?sedqo biazariyo khedmat b khalq.ham ebadat ham kelide bandegist.goft zin meyar andar shahre ma.1mosalman hast.an ham armanist!merc az hozuret bazam bhem sar bzan
مرسی
موفق باشید
عجب
ظاهرا ما بیخبریم از دنیا !!!
تقصیر خبراست که خوب نیستند
هر چه دارد شیخ ما جانا فروشی است
خشتک و حوله و تنبانا فروشی است
راست گو او را چه باشی بهر امرار معاش
زین سبب اوهرچه دارد بهر نادانا فروشی است
چهارصد سالست پوشاکی به تن کرده و گوید
از پیمبر باشد و اینهم مسلمانا فروشی است
او فقط دارد غم ان چند سانت ِ عورتینش
بی تعارف مانده انبانا فروشی است
اندوهم را ای شمایان بیش می سازید و گوئئ
تازه دیدی با ز پرسانا فروشی است؟
یالعجب تاریخ را بهر خران بنگاشتند
کاینچنین پرسان که ایمانا فروشی است
.....................
امید جان میدانم مکدری اما شاید پست اخیرم آرامت کند
دردود بر تو
همیشه دوستت دارم
من به فدای مهری شما
کدورت برای چه
همین که ما را سایه کنار خود نگاه می دارید از سر تاریک زده ما زیاد است
به خورشید حاجتی نیست
قربانت
سلام
جالب بود
مرسی
در این دیار کم نیستند پدران پسر فروش باز صد رحمت به شیخ که به
حاکم سپرد نه چون امثالهم از خطه گیلان که خود فتوی دهد .
درود بسیار
میان گرگ ها رقابت بر دریدن است
یک به یک روسیاهتر
سلام امید عزیز.
این آقایون فرزند که هیچ خود را هم به بهای ناچیز دنیا میفروشند .
باش تا ببینی سرلنجام این آدم خود فروشان فرزند فروش دنیا طلب را
هستیم تا ببینیم
مشتاقانه