سلام ای رفیق راه ... به راه دارمت نگاه
هزار شب گذشته است ... ولی نمی رسد پگاه
چنان به خواب خوش شدیم ... که چشم ِ چشمه شد تباه
چنان به خلسه رفته ایم ... به سینه مان نمانده آه
به درد تن سپرده ایم ... به دردهای سر سیاه
به مرگ خو نموده ایم ... به مرگ های اشتباه
ثواب می خریم به زر ... تجارتی کثیف و پر گناه
به آفتاب سایه داده ایم ... خوشیم به شام ِ زیر ِ ماه
تو خوب مانده ای رفیق! ... هنوز در مسیر ِ راه
خبر ز حال خوب ِ تو ... به ما رسیده گاه گاه
حواس ما به گزمه ها ... تو خنده می زنی به شاه
کلاف در کلاه گشته ایم ... تو سر نمی نهی کلاه
تو خوب مانده ای رفیق! ... رفیق ِ راه ِ نیمه راه
گرمک نوشت: شنیده ایم میخواهند رفیق راه را به آغوش چشم به راه ما باز گردانند.
ای کاش می دانستند که دوره ی فریب ما با آبنبات چوبی گذشته است.
ما دیگر تشنه ی آبیم نه آبنبات.
در دست ما اگر چوبی مانده است چوب عدالت است.
سلام بر داداش گرمکی
ببخشید چند روزی نتونستم به وبلاگت بیام....
حال داداش گرمکی من چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل همیشه شعرت داداش عالی بود
موفق و پایدار باشی
زنده باشید
حضور شما دلگرمی گرمک است
ممنون بخاطر بودن تان
درود
سلام داداش
والا روم نشد اون کامنتی که میخوام رو بزارم ولی اون چوب هم الان ....
( لطفا در جای خالی کلمه مناسب بگذارید ) 20 نمره
تمام بارم امتحان تو همون کلمه بود
شرمنده که صفر باید بدم
سلام و درود
شعرت زیبا بود و لطیف
هر چند که منظور گرمک نوشتت را متوجه نشدم!
پیروز باشی و پایدار و سبز
شنیده شد که باج سبیل می خواهند بدهند دوستان در بند را ازاد سازند
تا از صراط انتخابات گذر کنند
همین
سلام
من قسمت گرمک نوشت هاتونو خیلی دوست دارم تا حدودی اشاره ای به وقایع اطراف ماست
وچه خوب می تونید این مسا ئل رو هم در قالب شعر در بیارید.
آخه امید جون من هر موقع بیام تو وبت که باید به به و چه چه کنم این که نمیشه که!!!!!!!
فحش که بلدی!!!
زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.....
هنوز سبز است
بادی هم نمی وزد
سلام و دوصد بردود به امیدخان
مثل اینکه ایندفه جاموندم
ازهمه تو کامنت.
خوب حسابی کلافم...
شعرت در خورر منه.
نوبت شما محفوظه
لطف دارید
امید خان نمیدونی که سوزش چوب عدالت(!!!!!) چقدر وحشتناکه
من میدونم
چوبش به تن ما هم خورده
هنوز جای کبودیش را داره می سوزه
نمک در نکمدان شوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارددددد
بگذار بیاید گرمک
شاید فرجی شد!!!!
بیخیال چوب عدالت!!!!1
البته!
دست من نیست امدنش
وقتش برسد خواهد امد
سلام امید عزیز.
بلاخره پایان شب سیه سپید است ومیرسد روزی که چشممان به جمال آن عزیز روشن شود .
دلم براش تنگ شده .
نوبت دیکتاتور ما هم میرسد که از شرش راحت شویم
آسیاب به نوبت
چشم به طلوع دوخته ایم
از قدیم گفتن چوب خدا صدا نداره..
کی گفته صدا نداره
میخای بگم اخ تا بشنوی رفیق
منظورم که به تو نبود گرمک جان
منم کتک خورده همان چوبم
فقط پوستم کلفت است
پس اینطور که معلومه پوستت خیلی باس کلفت باشه
خیلی
مگه تا حالا گرمک دستت نگرفتی؟
دیدی چقدر پوست کلفته؟
منم همانطورم
سلام وب خوبی دارید به من هم سر بزنی شاد میشوم
.....................................................
مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم . با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم!!
داستان زیبایی بود
ممنون سر زدید