گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

شیر سخاوتمند


گرگ همه کاره ی دربار بود. روزی خدمت شیر رسید و گفت:


قربان! خادمان جنابعالی و ملت عرضی خدمت شما دارند.


شیر گفت: مثلا کیا؟


گرگ گفت: شغالها، کفتارها، جغدها و روباهها که مسئول حفاظت از تاج و تخت شما و جان و مال ملتند.


شیر پرسید: چه می خواهند؟


گرگ گفت: می گویند علیرغم سالها جانثاری شما و خدمت به ملت پس از برکناری یا از کارافتادگی توشه ای برای امرار معاش روزانه شان ندارند. از حضرتعالی می خواهند که سهمیه ای روزانه برای معاش آنها بصورت مادام العمر مقرر فرمایید تا همیشه دعاگوی سخاوت شما باشند.


شیر گفت: برای هر کدام از آنها روزی یک خرگوش مقرر کردم. باشد سپاسگزار باشند.


گرگ با خوشحالی رفت و این خبر را به آنها ابلاغ کرد.


چندین سالی گذشت. روزی شیر هوس خرگوش کرد. پس شخصا برای شکار خرگوش به جنگل رفت.


اما هرچه خرگوش جست، کمتر یافت. پس گرگ را فراخواند و علت نایابی خرگوش را جویا شد.


گرگ گفت: بخاطر شکار فراوان خرگوش نسل خرگوش مدتی است در جنگل منقرض شده است.


پس شیر با خشم دستور داد تا همه ی شکارچیان خرگوش را گرد آورند تا همگی را از دم تیغ بگذارند.


اما ...

 


گرمک نوشت: اما بی اما . داستان که اما و اگر ندارد. شیرهای روزگار اگر شیر بودند امروزه ملتها پاکت شان نمی کردند و مثل آب خوردن قورتشان نمی دادند.

 

گِلِه نوشت: از دوستانی که داستانهای بنده را به مسائل روز ارتباط میدهند سخت شاکی ام. من که خودم هر چی فسفر میسوزانم ارتباطی نمی یابم. من باب مثال: آخه کجای داستان بالا به تصویب لایحه حقوق مادام العمر مسئولین کشوری اشاره دارد که من خودم از درک آن عاجزم. هان!!!!! 

 


آخر نوشت:

 

ای دریده گرگ ِ بـد اقبال ما     هر چه می خواهی بخور از مال ما


پـر نشد طبل شکم اما بدان     عاقبت خـــوش می شود احوال ما

نظرات 21 + ارسال نظر
میوسا سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 13:59 http://miosa.blogsky.com

گرمک جان اتفاقا من هم این سری داستان شما رو مربوط به مساییل روز نمیدونم...چون شیر ما وقتی میبینه خرگوش نیست دستور میده حیوانهای دیگه رو شکار کنن...داستانه شما شیرش یکم شیر بود اما واقعیت ما اینه که شیره ما شیره سماور هم نیست...چاقو که دسته خودش رو نمیبره

راستی یه بوهایی میاد یا جنگ یا براندازی..نظره شما چیه؟

چاقو داره دسته اش را می برد
قضیه اینه

مقداد سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 14:20 http://shaperak.blogsky.com

خیلی فسفر میسوزونیا! به نظر منم این داستان اصلا ربطی به تصویب لایحه حقوق مادام العمر مسئولین کشوری نداره

ممنون از تاییدت

یاس وحشی سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 15:05 http://yaasevahshi.ir

درود بسیار رفیق..
چرا اینقدر داستان های نا مربوط می نویسی؟ کمی متلک بیانداز! کمی گیر بده!

بلد نیستم

jib bor سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 15:21

من تازه میخواستم به این نکته اشاره کنم که شما گفتین ربطی بهش نداره ولی داره
من خودم تو وبلاگ مرحوم خودم کلی سعی میکردم یه مسئله رو بگم به صورت خیلی ناملموس و نمیشد حالا شما که ملموس می گید انکار هم می کنید !؟

شما که اصل گفته های ناملموسید

نکرت سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 15:49 http://www.aloode.blogsky.com


منم هر چی فسفر سوزوندم نفهمیدم ربطشو
آخ
فسفرام تموم شد
برم ماهی بخورم
ما هم پولداررررررررر
فدایت

از ما فقرا هم یادی کنید

احسان سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 21:33 http://ehsanhp.blogsky.com

امید جون دوباره بی کار شدی هر روز آپ میکنی؟

کمی تا اندکی
رئیس سفر خارجه است

رضا چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 08:32 http://mahjoori.blogfa.com

عزیز دل امید جان
رفیق شفیق
پدید آورنده داستانهای بدیع به نظرم اومد قصه ات این چد خط و کم داره
قبل از اونی که شیر دستور روزانه سهمیه خرگوش رو صادر کنه گرگ که خیلی زیرک بود با همکاری روباه از شیر خواست تا اجازه استفاده از شکارگاه اختصاصی شیر شاه رو به کفتار و شغال و دایناسور بده.
تو همین بین کاکلی که پرنده با هوشی بود شروع کرد به جیک و جیک و که آی سهم ما حیونها کجاست!!!
اما باز هم زیرکی روباه به کمک شیر شاه رسید و مقرر کردند که هر حیون به تعداد کره ها و توله ها و جوجه ها هر ماه یه بار بره طرف باغ شاهی یه لقمه از ته مونده های غذای شیر شاه برداره.
خلاصه تو همین بین موش زیرک قصه رفت دمه باغ شاهی و طلب سه هزار میلیارد لقمه نا قابل و کرد ، همه به هم ریختن ، روباه و گرگ و شغال و کفتار و خوک و دایناسور و ... آخه چطور ممکنه!!!!
خبر دادند به شیر شاه ، آقا شیر قصه ما یکم فکر کرد و به حیونا گفت بی خیال خودم به موشه اجازه دادم که با 4 تا زن عقدی و 40تا سیقه تونست 3000000000000 بچه درست کنه (دمت گرم آقا موشه) حالا هم ساکت ببینم مرگ موش از کجا پیدا کنیم!!

اینکه رمان شد
پای همه را هم گیر دادی

فاطمه چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 09:01 http://ro0oz.blogsky.com


امان از فسفر سوزی داداش گرمکی ما.....داداش اینقدر فسفر نسوزون یکم به فکر مسائل سیاسی جامعه باش
نیدونی چی شده_وای وای وای

نیلوفر چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 11:58 http://niloofaresahra.blogsky.com

تازه شیرها هم تو پاکت ابکی هستن که ..

نکرت چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 14:43 http://www.aloode.blogsky.com

سلام استاد جون
خوبی؟
ممنون بابت شعر ها
ژر رونق شد لاین ذالمون
فدایت

قربانت

مسافر چهارشنبه 2 آذر 1390 ساعت 15:20 http://doncorleone.blogsky.com

تازه گرگها و شغالهای محترم شاکی هستن که چرا 80% خرگوش رو میدید
باید مثل گذشته 100% خرگوش رو بدین
رو رو میبینی تورو خدا

طمع طمع میاره

وصله پینه پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 00:42

بی نظیر میدونی یعنی جی؟
بی نظیری امید جان...

نه به اندازه شما بانو!
درود

کوروش پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 01:15 http://www.korosh7042.com/

چه قصه ی تلخی
خوابم پرید
به ما که از این خرگوش ها که چه عرض کنم ،گوش خر هم نرسید.
چشماهم بد می بینه یا اینکه شیر نوشتی؟
این شیره ! شیر قصه فقط باید باشه گمونم
وگرنه شیرها که همه باید الان خوابیده باشند!!!!


قلمت استوار امید بی قرار

منظورم شیر پاکتی بود استاد!
قربانت

کوروش پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 13:42 http://www.korosh7042.com/

اصل بر عاشق شدن خر بودن است
هر کسی از عقل گوید کودن است

دل اگر دادی بجا دادی رفیق!
اصل بر هر زندگی آسودن است

آنکه دل را می شکاند ابله است
هر خوشی در راه ِ دل پیمودن است

غم مخور دنیا برای ما غم است
این دو روز زندگی خوش بودن است

قربانت


ای امید مهربان عقلم نبود
ورنه این رفتار از یک کودن است

عقل و عشق ادمی ناممکن است
عاقلان را عشق در آسودن است

ما که عشق و عقل را بازیچه ایم
عافیت در عاقلانه بودن است

فدایت

هزاران درود
میدانم که اینطور نیست
شما و ...
زبانم لال

اسکارلت پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 15:00 http://barbaadrafte.blogfa.com

اصلا هیچکدوم از داستانات امیدخان هیچ ارتباطی با مسایل روز ایران نداره ؛ اصلااااااااا
مربوط به یه جاییه خیلی دووووووووووووووور

مثلا چند قرن دور

افسانه پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 16:19 http://gtale.blogsky.com

سلام
بعضی از داستان هاتون اشاره ی کوچکی به مسائل روز داره که می طلبه .اما این داستانتون اصلا ربطی به تصویب لایحه حقوق مادام العمر مسئولین کشوری ندارد.شما هرچه دل تنگتان می خواهد بنویسید باقی اش .......... ما خودمان اینجا درمحکمه طرفدار حقوق مادام العمر نوشته هاتونیم

پس این داستان ادامه دارد

محمدآقایی پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 18:13 http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

سلام
باید بگم اول اسم وبلاگت من را آورد اینجا ولی واقعاً خیلی خوب مینویسی.
یه کلاس آموزشی واسمون بزار....
با افتخار لینکتون کردم تا همیشه بهتون سر بزنم.
به فقیر فقرا هم یه سری بزنید بد نیست.
چشم به راهیم

قربانت
چشم لینک کردم
سر می زنم

حسین براری پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 22:52 http://shamejam.com

سلام امید ...

هی بزن تو سر رجال سیاسی مملکت ، بابا خودشون بعد اینکه فهمیدن چه غلطی کردن حرفشونو وتو کردن ...

بیخیال دیگه ...

راستی دیدن پست آخرم برات خالی از لطف نیست

نه بابا میرن از سوراخی دیگه بیرون میان

خاطره جمعه 4 آذر 1390 ساعت 02:36 http://rhalalost.blogsky.com

سلام.اقا امید بهتر شدید؟گویی به روزهای گذشته نزدیک می شوید من که مدتی بود از نوع نوشتاری شما جایی نخوانده بودم و دلتنگ
طنز پردازی و کنایه هایتان بودم

زیبا شیرین و طوری مطرح کردید کسی نتواند وبلاگتان را فیلتر کند.....
چشم بد دور...

چشم تان روشن
ممنون ولی گرفتاری هنوز برقرار است
کمی اش موقتی است

ممنون از هندوانه تان

زیبائی شناس جمعه 4 آذر 1390 ساعت 10:19 http://zibaeshenas.blogsky.com

سلام امید دادا

با اینکه به مسائل روز مربوط نیست ولی من با شما کاملا هم عقیده هستم
وبلاگ جدیدمو راه اندازی کردم خوشحال میشم سر بزنی

چه خوب

فاطمه یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 08:57 http://ro0oz.blogsky.com

داداش دیدی فسفر سوزوندنت فایده کرد

فکر کنم مجلسیام از فسفر سوزی شما ترسیدند(دچار کمبود ماهی در کشور بشیم)

مگه اونا هم فسفر می سوزانند؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.