گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

یک روز فراموش نشدنی


ماهها بود هشدار می دادند و یادآوری می کردند. اما چون جواب من منفی بود رفته رفته رنگ تهدید به خود میگرفت.

 

یکی دو روز مانده به روز موعود شدیدا تحت فشارم گذاشته بودند تا وادار به قبول تصمیم آنها شوم.

 

اما من همچنان سرسختانه مقاومت میکردم. تا اون روز هراس انگیز.

 

هنوز درست و حسابی  چشمهای خواب آلودم را باز نکرده  بودم  که یکی از آنها که هیکل زمختی هم داشت به سراغم آمد و دستور داد تا لباس بپوشم. خواستم مقاومت کنم اما وقتی دیدم زورم بهش نمی رسد لذا با کراهت و بی میلی لباس پوشیدم.

 

دنبال فرصتی برای فرار بودم. گه گاهی تو فیلمها دیده بودم در همچین مواقعی یک لحظه غفلت برای فرار کافیست.

 

اما انگار فکر اینجا را هم کرده بودند. دائم یکی شان مراقبم بود.

 

وقتی آماده شدم بهم گفتند : راه بیافت ! فقط مواظب باش کلک نزنی. چون عواقب بدی برایت خواهد داشت.

 

وقتی به نزدیکی آنجا رسیدیم چشم های هراسانم شروع به دو دو زدن کرد و خواستم فرار کنم که بازوانم را در دستهای آنها یافتم. دیگر کارم تمام بود. شروع کردم به التماس کردن. اما در آنها کارگر نیفتاد.

 

مثل گوسفند قربانی مرا از در به داخل هل دادند و یکی شان غرلند کنان گفت: خیلی دیر شد. زود ببریمش داخل تا دیرتر نشده است.

 

از دو طرف مرا گرفتند و کشان کشان به داخل ساختمان بردند. تا اینکه جلو در اتاقی ایستادند و بهمدیگر نگاه کردند.

 

انگار از هم کسب اجازه و چاره جویی میکردند. خلاصه یکدل شدند و مرا همانطور کت بسته به داخل اتاق بردند.

 

وقتی چشمم به خانم جوان و زیبایی که وسط اتاق ایستاده بود افتاد کمی دلم آروم گرفت. بهر حال از سبیل دارش بهتر بود.

 

اون خانم جایی را که باید می نشستم به آنها نشان داد. آنها هم با تحکم مرا آنجا میخکوب کردند.

 

وقتی داشتند از در خارج می شدند برگشتند و به من لبخند زدند.

 

لبخند آنها معنای عذرخواهی داشت اما برای من که دل تو دلم نبود پذیرفتنی نبود.

 

من ماندم و اون خانم و حدود بیست سی تا بچه قد و نیم مثل خودم.

 

اون روز اول مهر بود و من برای اولین بار مدرسه آمده بودم.

 

 

گرمک نوشت: آنچه در بالا گفتم خاطره ای واقعی بود. شاید باور نکنید که چقدر از مدرسه رفتن وحشت داشتم. ترس من ناشی از داستان سرایی های چند دوست بی صفت بود که مرا از محیط مدرسه و بخصوص معلمهای آن در هراس انداخته بودند.


اما اون دو نفر، غریبه نبودند مادر مهربان و و داداش بزرگترم بودند که مرا بی هیچ گذشتی به زور به مدرسه بردند که همین جا اعلام میکنم دست پر مهرشان درد نکند.


 

شروع ماه مهر بر همه محصلان علم و دانش مبارک

بویژه کاکل زری خودم


 

گرمکانه: درس معلم گر بود زمزمه محبتی     جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را

نظرات 27 + ارسال نظر
زهرا شنبه 2 مهر 1390 ساعت 15:56 http://lovely-lover.blogsky.com/

سلااااااااااام
خیییییییلییییییییی خاطره قشنگی بود
ولی من خیلی یادم نمیاد روز اول مدرسه رفتنمو
واقعا دست گلشون درد نکنه وگرنه شاعر خوبی مثه شما نداشتیم

دست همه شان درد نکنه
از پدر و مادرها گرفته تا اموزگاران خوب مان
من که شاعر نیستم

کوروش شنبه 2 مهر 1390 ساعت 16:40 http://www.korosh7042.com

به به ببینید کی آمده ؟
آنکه خود سرچشمه ی زلال سرایش احساس
و نوشیده از چشم ها ی ،چشم انتظار خود است
و چالاک در وصف این چشمه های مهر
چشم رنجه کردی که چشمانم
از چشمه های کلام چشم سارت بنوشم

استاد ما که خانه زاد غلام قلم و مهر تانیم
برای شرمنده کردن حقیر همان دلو قلوه کافی است

آجز شنبه 2 مهر 1390 ساعت 16:41 http://www.ajez.blogsky.com

سلام

ما هم تبریک میگیم

آجز کلمه قشنگیه البته با الف نه با ع چون دیگه معنیه عجز نمیده و فقط قشنگه همین

پس ابتکاریست
مقبول افتاد

افسانه شنبه 2 مهر 1390 ساعت 20:02 http://gtale.blogsky.com/

سلام
انشا الله که کاکل زری شما سال تحصیلی خوبی داشته باشه
وبرای پدربزرگوارشون افتخار آفرین

خدا از زبان تان بشنود
خدا کند بهتر از پدر باشد و افتخار کشورش باشد

سین شنبه 2 مهر 1390 ساعت 22:05

کاکل زری را عشق است !


مهر همه ی گل به سرها ، کاکل به سرها ، سایه سرهای آنها ،

داداشهاشان ، آبجی هاشان ،

خاله جانهایشان ، عمه جانهایشان ، داییهای گرامشان ،

آق عموهای محترمشان ، عزیزجونشان ، آقاجانهاشان

همسایه روبرویی ، همسایه دیواربه دیوارشان ،

راننده سرویسهاشان ، آقای سوپری سر محلشان ،

........خلاصه همه و همه

سرشار از مهر و ماه و مهربانی

همه و همه از شما متشکر و سپاسگزارند جناب سین!

کوروش شنبه 2 مهر 1390 ساعت 22:40 http://www.korosh7042.com

درود بر امید مهربان
نازنین می بایست که بی رخصت کاری را که می کردم به نوعی پروانه می گرفتم
ولی از مهرت آگاه بودم و امید که ما را بی صله ای نخواهی گذاشت

که سپاس از آن دارم

کلبه ما خانه امید ماست
امید ما به گوشه چشم شما رونق گرفته است
حضور و مهر شما صله ای بی کران است که این حقیر را سیراب کرده است
هرچه داریم و نداریم کاهی است پیش کوه محبت شما

گیس گلابتون یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 00:35 http://kaskiat.blogsky.com

چه خاطره هیجان انگیزی!
زمان ما ''درس معلم ار بود" بودشا ...گر نبود!

میدانم "ار" صحیح است
غلط نوشتم تا درست فهمیده شود

آسان یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 00:37 http://www.darya90.blogsky.com

سلام امید
اولش فکر کردم بردنت کهریزک بعد با خودم گفتم پس چطور اره آپ میکنه.....در کل خیـــــــــــــــــــــلی ترسوندید ما رو

برای من در ان شرایط دست کمی از کهریزک نداشت

خاطره یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 01:20 http://rahalost.blogsky.com

یه خاطرهی جالب گفتید اما خاطرهی من از روز اول مهر ازشما بهتره برای همین من اول مهر رو خیلی دوس دارم
چون زنگ اولین روز مدرسه ی ما رو رهبر که اون موقع ریس جمهور بودن زدند اون خاطره تا به امروز هر سال تکرار میشه

خاطره یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 01:27

اقا عرض تبریک یادم رفت بنویسم براتون
انشااله در مدارج علمی بالا شاهد پیشرفت شان باشیم یه روز بیای بگی کاکل زریم دکتراش رو گرفت

انشاله
و همینطور گلهای زندگی شما اگر دارید یا اینکه خواهید داشت
ممنون

غلامرضا یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 03:38 http://azarkade.blogsky.com

درود بر شما ، .... فرزند گرمک چه شود؟! ... به همان شیرینی! به همان خوشبوئی! به همان آقائی! یه بوس کوچولو از طرف خانواده آذرکده برسد به لپ گرمک کوچولو! آذرکده

گرمک کوچولوی ما دست بوس آذرکده است
چراغ اذرکده تا روشن است دل گرمک شیرین و امیدوار به اینده است

درود بر شما

زهرا یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 09:20 http://lovely-lover.blogsky.com/

دروووووووود
صبح عالی متعالی
امیدورام کاکل زری سال تحصیلی خوب و پر باری داشته باشن

ممنون . انشاله همه کاکل زری ها و چادر زری های این مرز و بوم

فاطمه یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 09:32 http://ro0oz.blogsky.com

سلام

منم به همه تبریک میگم....امروز مثل اینکه دوباره زنده شدم...عاشق پایز و مدرسم....انشاالله همه موفق باشند به خصوص کاکل زری شما آقا داداش...

زنده بودید. امید که پاینده باشید
البته با حضور خداگونه بیشتر

نیستی والله

حسین براری یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 13:21 http://www.shamejam.com

معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از برف پنهان ...
------ضمیمه: قسمتی از شعر زنگ حساب خسرو گلسرخی

دوباره کابوس مدرسه ! خدا رو شاکرم که از سر من یکی گذشت

کابوس مدرسه؟
والله بهتر از این وضع حال و روزگار امروزمان بود

اسکارلت یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 13:38 http://barbaadrafte.blogfa.com

جالب توصیف کرده بودی امید خان
اما ای کاش معلم ها اون چیزی را به بچه ها یاد میدادند که باید
انسانیت اخلاق عدالت و ...

اونا هم مثل ما . محتاج یه قلمه نون شده اند.

مسافر یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 15:27 http://doncorleone.blogsky.com

وقتی کلاس اول میرفتم همیشه برام جای تعجب داشت چرا بعضی از بچه ها به جای بازی با هم سن و سالاشون واستادن یه گوشه و گریه میکنن و یا اینکه خیلی منقلب هستن
ولی حالا ...

مهر بر همه مهربانان مبارک

درود بر شما
اما مهر مهربان را نمی توان فراموش کرد

حسین ب یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 21:52 http://www.shamejam.com

راستی امید لینکت کردم !!! اگه زحمت نمیشه برات تو هم منو به اسم "شمع جمع" لینک کن

اختیار دارید
شرمنده که فراموش کرده ام

لیلا یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 22:41 http://sayta.blogfa.com

وای شوما که مارو نصف جون کردی فک کردم دارن پای دار اعدام میبرن
البته دور از جون
ولی اینجوری تعریف نکن طرف زلش آب میشه


باشه دفعه بعد مهربان تر می نویسم

PaRi دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 06:34 http://magicgirl.blogsky.com


منم فکر کردم کجا دارن می برنت!!!به زور!!!
راستی مرسی سر زدی.

درود بر شما
بازم میام

مریم دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 09:21 http://arameshesabz.blogsky.com

خاطراتتونو جالب به تحریر درآوردین مثل همیشه جذاب و خلاقانه
منم شروع سال تحصیلی رو تبریک میگم به خصوص به کاکل زریتون.

تشکر وافر از سوی کاکل زری بنده

نکرت دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 14:41 http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی امید؟
وای چه داستانی گفتیا
اولش فک کردم خودتو گذاشتی جا امام راحل ( گلاب به روت ) و داری قضیه شب تبعیدو تعریف میکنی

نمیدونی من روز اول اینقد گریه کردم که نگو
فقط معلم ما خانوم نبود
سیبیلو بود
فدایت

درود
واسه همینه کلاس اول خانم میذارند
سبیل ترسناکه

وحید زایری دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 14:58 http://azadyandish.persianblog.ir/

سلام
مو به تنم سیخ شد ! شما پسر عموی هیچکاک نیستین !
فکر کردم رفتین زندان سیاسی ! خیلی کلکی گرمک خان !

کاش بقول دوستان کهریزک می بردنم در اون شرایط اینقدر نمی ترسیدم

صدف دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 23:14

سلام بر امید خان.

آخه.
یاد اولین روز مدرسه ی خودم افتادم.
یادش بخیر.
دوست دارم فقط یه روز به دوران مدرسه برگردم.

من دلم میخاد تمام عمر به اون روزها برگردم
درود

فریاد سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 08:13

روزهای مدرسه همیشه دوست داشتنی هستند
اما من دوست ندارم به اون روزها برگردم
ورود کاکل زریتون را به مدرسه تبریک میگم .
کاکل زری منظورتون پسره نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته یه پسر ناز و درددانه
برعکس شما اون روزها را دوست دارم

Ziba چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:41 http://zibaaa.blogsky.com/

من محصل نیستم ولی این روزا با محصلا یه جورای مرتبطم و کمتر باید نت بیامو گرفتارم

آخی یادش بخیر مدرسه

کا کل زری خودت ؟؟؟؟؟
میگم مطمئنی 30 سالته
اخه میدونی بیستو چهار سالگی بابا شدی
میگم خیلی زرنگی ها

سن بلوغ برای پسرا 14-15 سالگیه
پس میشه در سن سی سالگی یک کاکل زری 15 ساله داشت

Ziba چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:42 http://zibaaa.blogsky.com/

یعنی خاطراتت منو کشته

خدا نکنه
انشاله هزار سال زنده باشید

میوسا چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 22:15 http://miosa.blogsky.com

خیلی خوب بود...هه هه...خندیدیم...خاطره قشنگی بود..

به خودم تبریک میگم که توانسته ام دوستی را بخندانم

ممنون و موفق باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.