گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

خدای بی غل و غش


یا رب! تو نبستی در و خاموش نکردی


غیر از خود من حرف کسی گوش نکردی


 

هرچند ترا یاد نکردم مگر اندک


اما تو مرا هیچ فراموش نکردی


 

آغوش تو باز و هوس غیر تو کردم


در غیبت من هیچکس آغوش نکردی

 


برعکس رفیقان که وفادار نبودند


در پشت سرم حیله و پاپوش نکردی

 


این تن همه درد است که درمان تو می خواست


هر نیش که دادی تهی از نوش نکردی

 


صد بار خطار کردم و هوشیار نگشتم


اما نزدی سیلی و بیهوش نکردی


 

قربان خدایی که دلش بی غل و غش بود


دل دست تو دادیم و غمی توش نکردی


 

 

گرمک نوشت: دو سه روزی از فشار روزگار مچاله بودم. چرایش بماند اما تلنگری بود که با خدا کمی آشتی کنم. انگار که منتظر من بود تا برگردم و از زبان خودم حرف دلم را گوش کند.


 

گرمکانه: هر کسی خدایی برای خودش دارد. عوض ذق شدن در خدای دیگران با خدای خود آشتی کنیم.

نظرات 30 + ارسال نظر
منصورگروسی دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 10:37 http://asemanesher.blogfa.com/

سلام

درود
خوبی؟

احسان دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 10:40 http://ehsanhp.blogsky.com/

امید من برای اولین بار اول شدم! چه تاجی سرم میزنی؟

اول نشدی
ولی هر چی تاج گل پسره حق سر مبارکته
مرسی عزیز!

اسکارلت دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 11:15 http://barbaadrafte.blogfa.com

فوق العاده بود
خیلی قشنگ بود

شما فوق العاده لطف دارید

سین دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 11:33

بالا برویم ..پایین بپریم ...چپ برویم ..راست بیاییم...باز میرسیم
به همین نقطه ...

..همین نقطه اخوی !

منظورت نقطه خداست؟
من که اغلب گمش می کنم

مسافر دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 12:40 http://doncorleone.blogsky.com

امید جون
خدا هیچ وقت ما رو فراموش نمیکنه و این ما هستیم که وقتی غم و غصه و گرفتاری میاد سراغمون تازه یادش میافتیم
یادش میافتیم که آره یکی هست که ما رو بدون هیچ چشم داشتی نجاتمون بده
گاهی ما خیلی به خدای خودمون ظلم میکنیم
کاشکی موقعیتی برامون پیش بیاد که تو شادی هم به یادش باشیم و هیچ وقت باهاش قهر نکنیم
این هر کس برای خودش خدائی داره هم درسته یکی اسمش رو میزاره خدا یکی میزاره نیروی برتر یکی ... این حرفت من رو یاد اون شعر ه دید موسی شعبانی را به راه انداخت که طرف رو مسخره میکرد که این چه وضعشه مگه خدا کیه که تو شونه به سرش بکشی و یا چارق به پاش بکنی که همون موقع
بهش وحی شد چیکارش داری ؟ اون داره اینجوری با من حال میکنه تو مراقب خودت باش که از من دور نشی

شاد باشی داداش

داستان موسی و شبان خوب یاد اوری کردی
همیشه از این شعر لذت برده ام
از انهایی که خدا را چون بت خشک و سنگی میکنند متنفرم

گیس گلابتون دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 12:52 http://kaskiat.blogsky.com

ایشالا که فشار روزگارتون هر روز کمتر از دیروز باشه
شعرهاتون خیلی زیبا هستن

انشاله هیچکس تو فشار روزگار نباشد
خرد کننده است

ممنون

نکرت دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 14:39 http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی امید جان؟
شعرخیلی زیبایی بود
اما به نظرمن بیت آخرش استفهام انکاری داشت؟
نمیدونم اسم ارایه رو درست گفتم یا نه
دل دستتو دادیم وغمی توش نکردیم . .
نمیدونم . شاید من اشتباهی دل دست خدا نداده بودم و فک میکردم دادم که غم رفته توش
راستی. اینتلنگر ها رو من هم تجربه کردم.
بعضی مواقع خیلی حساب کار رو دست آدم میاره
فدایت

هر چی تو بگی درسته
من به شعر اینجوری نگاه نمی کنم. همان که تو ذهنمه سعی می کنم بیرون بریزم
قافیه و قواعد برای دبیران ادبیات خوبه . برای ما نون و اب نمی شوند
قربانت

نکرت دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 15:11

راستی امید
این رو خوندی؟
http://fanna.blogfa.com/post-289.aspx
اگه اینو خوندی و جایی از کار مشکل داشتی بگو من در خدمتم
من خودم با این یاد گرفتم
اما اصلا باش حال نکردم

خدا کنه سر در بیارم
مشابه اش را قبلا امتحان کردم. ممنون دکی!

آرمین آران دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 15:47 http://aranlar.blogsky.com

کاش ولمون کنن با خدای خودمون حال کنیم
هی خداشونو تحمیل نکنن

اخه بیچاره ها فکر میکنند خدای اونها بهتره با اون چهره غضبناکش
من میمیرم برای خدای خودم که همه اش رحمت و مغرفت است

کوروش دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 16:58 http://www.korosh7042.com

امید عزیز

سپاس گزارم مهربان

حض.ر صمیمانه و نگاه نقادانه ی شما عزیزان

چراغ راهم خواهد بود

فعلا چراغ خاموش کار می کنید

کاش مثل سابق چلچراغ بودید

آجز دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 18:05 http://www.ajez.blogsky.com

سلام

عالی بود

به ما هم یه سری بزن

مرسی و حتما

کوروش دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 23:21 http://www.korosh7042.com

چراغ ما از برق شما تامین میشود


برق ما نیز از نیروگاه شما تامین می شود

بهار سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 01:32 http://istgaheakhar.blogsky.com

خیلی زیبا بود

متشکر

غلامرضا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 03:15 http://azarkade.blogsky.com

درود بر شما ، ... با یاد خدا دلها آرام میگیرد ، حتی اینروزها! آذرکده

مثل همیشه خدا

فاطمه سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 08:47 http://sky-line.blogsky.com


سلام خیلی زیییییباااااااااااااااااا بود
میگه اگه یه وقت دیدی یه بغض تو گلوت گیر گرده دلت خیلی تنگه ولی نمی دونی برا چی بدون که خدا دلش برات تنگ شده و می خواد باهاش حرف بزنی...........
وما همچنان غافلیم

همینطوره
و چقدر خدا برای ما دلتنگی میکند و ما غافلیم

سین سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 11:11

..تصور میکنم گاهی آنقدر بالا و پایین میرویم و

و دور خودمان میچرخیم که دچار سرگیجه میشویم ...و بعد ..

تلو تلو خوران میخوریم به همدیگر ..پای هم را لگد میکنیم ..حتی

گاهی روی همدیگر (گلاب به رویتان ! ) بالا می آوریم....وبعد..

به ازای هر لگد اشتباهی که خورده ایم ده لگد غیر اشتباهی

به پهلو دستی میزنیم و ..به ازای هر ....! ...و بعد ..

اجتماعی مملو از انسانها که با هم درگیریم !

شاید اگر درنظر بگیریم که اگر گهگداری تنه ای خوردیم ..پایمان لگد شد

...از " گمگشتگی " انسانیست که سرگیجه گرفته ؛ به جای

لگد اضافه یک قرص دیمن هیدرینات به او میدادیم ! و حواسمان بیشتر

جمع سرگیجه های خودمان میشد !

( برای خویش مرور میکردم ..شما منزهید ..)

بیشتر اوصاف این حقیر سراپاتقصیر بود

دلم گرفت از خودم

فریاد سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 15:39

سلام مناجات زیبایی بود .
چقدر ما در خویشتن خویش گم شده ایم ودر بند تن گرفتار
وقتی به کشور سومالی نگاه میکنم که کودکانشان برای زنده ماندن میجنگند از خودم خجالت میکشم که با وجود تمام چیزهایی که خدا به من داده از او غافلم

اونا برای ما اینه عبرتند. اگر درس بگیریم

نیلوفر سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 16:05 http://vaslehpineh.persianblog.ir

مثل همیشه غافلگیر کننده و عالی بود.خوش به حال ما که گرمک خوانیم.

شرمنده می کنید. گرمک شما شیرین تر است

فریاد سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 16:27

شرمنده از این فریاد بلندی که زدم خیلی وقت بود فریادم در گلویم گیر کرده بود ولی امروز منفجر شد .
از این همه سکوت مرگبار خسته شده ام گویی بره هایی رام هستیم که به دنبال چوپان دروغگو به هر طرف کشیده میشویم

بلندی اش خیلی عالی بود
برای تخلیه عقده های انباشته مان لازم است

ما که دنبال ان مترسک دروغگو نیستیم
اما کاش بی تفاوت هم نباشیم

فریاد سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 16:32

آواتارتان زیباست اما چرا کودک در بند را انتخاب کرده اید .

به اندازه کافی در زندان ها زندانی داریم

ما چون کودکانی هستیم که در حبس اندیشه خود گرفتار امده ایم
بلوغ ما همان روشنی اندیشه و رهایی از زندان خود است.

ممنون از بذل توجه و دقتتان

صهبانا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 17:10 http://sahbana.blogsky.com

سلام بر امید عزیز ...
دیروز سرور بلاگ جدید چند ساعتی قطع بود ... بلاگ اسکای از نظر اینگونه مسائل بی نظیر است ... ضمن اینکه حضور دوستان همدلی چون شما برایم سعادت بزرگی است... دیروز صهبانا را با نهایت شرمساری در بلاگ اسکای راه اندازی کردم . با همان آدرس قبل ...
یکدنیا از لطف شما متشکرم .

آقا تشکر از ماست
اینجا کنارمان باشی بیشتر باهات حال می کنیم
درود بر صهبانا با بازگشت طلایی اش

عاشقانه های مردزمینی سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 21:46 http://www.parseh2.blogsky.com

غزل خوبی بود....

"خدا هزاران سال است که تنهایی اش را اینگونه فریاد زد:
قل هواله احد..."

اگه ما هم می نالیم خب به خودش رفتیم.

سلام

اما ما او را داریم . او کی را برای همدلی دارد؟

زهرا چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 00:46 http://lovely-lover.blogsky.com/

درودو دو صد بدرود
قربون خدا جون برم که هیچوقت تنهامون نمیزاره
خوشحالم که مشکلتون رفع شده

خدای خوبی است. خدا را شکر که او تنها خدایی است که ما می شناسیم

مثل باران چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 00:59 http://rainy1989.blogsky.com

سلام
واقعا شعر زیبایی بود
راستش با خوندن این پست یه حس خاصی پیدا کردم
انگار منم از خدا خیلی دور شدم
با خدا که حرف میزنیم سنگینی و فشار هیچ چیزی رو حس نمیکنیم
امیدوارم همیشه بهترین همدممون فقط خدا باشه و خدا

راستی اگر اجازه بدید دیوار وبلاگم رو به یه گرمک شیرین مهمون کنم؟؟؟

شما که با خدا ندارید . حالا من بیچاره یه چیزی

فاطمه چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 08:20 http://ro0oz.blogsky.com

سلام

درود بر داداش خودم

خوش به حالت داداش...من که چند وقته خدا که هیچ خودمم گم کردم و نمیدونم کجا میرم...سردرگمی داره دیونم میکنه...

منو داداش در لحظه های زیباتون فراموش نکنید

ای بابا! ما که امیدمان را به خدا با اپهای شما شارژ می کردیم
حالا چیکار کنیم؟

صدف چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 12:57

خیلی زیبا بود.
البته مثل همیشه.

سلام
شرمنده دیر اومدم.
امید خان خوبن؟؟

ممنون خوبم. البته نه به خوبی شما
درود بر صدف بانو!

مثل باران یکشنبه 3 مهر 1390 ساعت 20:58

سلام
وااای اولش رو که خوندم چقدر ترسیدم
فکر کردم آخرشم پستای اینجا کار خودشو کرده و ...
خدا رو شکر موضوع دیگه ای بود
خیلی هم جالب بود
من از اولش مدرسه رو دوست داشتم و بچه درس خون بودم
درووود بر همه معلمین و اساتید عزیز
امیدوارم کاکل زری تون هم یه روزی مثل خودتون انسان بزرگی بشه با ذهنی بزرگ و البته زیر سایه پدر و مادر مهربونش

ممنون بانو!
اگر بدونید خودم اونوقت چقدر ترسیده بودم قبول می کردید که داستانش هم ترس دارد
بنده که بزرگ نیستم کاش اون ادم بزرگی بشود مثل شما

نازنین سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:47

سلام
خواهش میکنم
ممنونم از لطف همیشگیتون
شرمنده که شما و خیلی از دوستان عزیز مجبور شدید نامه بذارید
منم کلا به این فصل الرژی دارم البته از نوع روحی
البته فکر کنم دعای شما و دوستان کارگر شده خدا رو شکر امروز کمی بهترم
انشاا... تا چند روز آینده نظراتم رو باز میکنم
امیدوارم دعاهای ما هم برای شما اثری داشته باشه و زودتر ازین گرفتاری و حس نا امیدی بیرون بیاین و همچنان با نشاط و پر انرژی ادامه بدید
بازم ممنونم از لطفتون

Ziba چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 08:46 http://zibaaa.blogsky.com/

امید جان یکی در میون دلت غم میگره
نبینم غمتو

خب من از این پستت اینو برداشت کردم

خدا همیشه باماست عزیزم

یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه
دستم خودم نیست
ممنون عزیز!

حدیث پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 15:34 http://www.hadis67.blogsky.com

خدایا گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک ، این تو نیستی که بزرگ و کوچک می شوی این منم که گاهی نزدیک می شوم گاهی دور

بزرگی و نزدیکی از تو و کوچکی و دوری از من
خدایا تو چقدر خوبی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.