تا کلید ِ در ِ دل دست علی داد خدا
دل پس از یاد خدا نام علی کرد صدا
خانه کعبه خدا ساخت به دستان خلیل
با علی در دل ما خانه ی خود کرد بنا
چون ندیدند خدا را ملک و جن و بشر
در تماشای علی جلوه حق گشت نما
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
زانکه با عشق علی کل جهان گشته به پا
تا علی چون نفس و شرط حیاتست، دمی
از دل و دیده و جان،عشق علی نیست جدا
از ازل تا به ابد درد بشر نیست تمام
ای خوش آن دل که فقط نام علی بود دوا
(یا من اسمه دوا و ذکره شفا)
میلاد مولود کعبه، جلوه ی حق، یگانه روزگار، اسوه شجاعت، کرامت و عبادت بر همگان مبارک!
گرمک نوشت:
اگر در این روزگار نامردی، هنوز مردی بجا مانده باشد روزش مبارک باد!
اگرچه خوب سوخته ای بپای من
رفیــــــق ِ دل نبوده ای برای من
به هر دمی ترا به جان کشیده ام
ولی تو جان گرفته ای به جای من
تو چون نفس برای من هوا شدی
ولی گرفتی عاقبت هـــــوای من
تـــرا بــرای درد ِ خود صدا زدم
ولی تو هم نبوده ای دوای من
غلط به گرمی ات پناه بــــرده دست
که سرد کرده ای بدست، "های" من
بگیر از لبم شرار ِ داغ ِ خویش را
مکش مرا به خویش، ای فدای من
گرمک نوشت:
فردا روز جهانی بدون دخانیات است. در مذمت آن چیزی نمی گویم زیرا از ارادت برخی دوستان به آن آگاهم.
اما تنها یک خواهش دارم. تنها و تنها فردا را بخاطر امید گرمکی که ارادتمند تمام دوستان است از آن صرف نظر کنید.
هر گاه شما را به خود خواند بفرماییدش: یک امروز امید گرمکی ما را به جای تو به گرمک خنک و تابستانی دعوت کرده است.
فردا همه دوستان مهمان امید گرمکی هستند
به صرف یک گرمک خنک و شیرین از بقالی محله شان، البته به حساب امید و از جیب مبارک
خودشان!
آنچه در بضاعت ماست عکس گرمک است که آن را تقدیم می کنم به همه دوستان خوبم!
یک روز قشنگ، ببر و شیر و پلنگ یک میـز سه گوش، سه مـرد زرنگ
یک گوشه جــواد،یک مــــرد جـوات با ریـــش قشنگ، مشتــــاق فرنگ
وان گوشه علـی، مجذوب ، ولـــی یک آس تمــــــام، در مجلس شنگ
آن آخـــــری هم، مامـــــــور قلــــم در جامــه ی زهد، با بیــــل و کلنگ
یک گله ی میش،یک دشت بزرگ یک فصل شــــکار، سه مرد تفنگ
گرمک نوشت:
همانطور که پیش بینی می شد علی آقا دوباره بر مسند مجلس فرمایشی تکیه زدند.
هنوز گرمی صندلی ریاست سرد نشده، گرمای تن علی آقا را دوباره به خود احساس کرد.
آدم
وقتی پشتش گرم باشد، هیچوقت جایش را به هیچ کس نمی دهد حتی اگر آنکس از جنس آهن باشد، حداد که بجای خود!
تو ای که تیغ بر گلوی من نهاده ای
کمی به چشمهای کوچکم نگاه کن
ببین بجز زلال آب و التماس ِ من
اگر که چیز دیگریست، این گناه کن
هنوز دست و پای من ظریف و نازکند
مزن لگد، به دیده قاضی ات کلاه کن
به دست تو اگر چه نیست لرز و رعشه ای
در این در هـــــلال زرد صورتـــــم نگاه کن
اگرچه می کُشی چو آب خوردنم ولی
کنار ِ نعــــــش ِ پاره ام نرفتــه آه کن
گرمک نوشت:
نمی دانم خبر دارید یا نه که در سوریه قریب به 50 کودک را در روز جمعه حوالی شهر حمص سلاخی کرده اند.
از دیروز که این خبر را شنیدم تا الان قلبم تیر می کشد.
نمیدانم آیا برای مظلومیت آن غنچه های معصوم باید دل سوخت یا برای انسانیت از دست رفته ی روزگارمان!!!
چرا آنقدر به سکوت عادت کرده ایم که گلوی پاره پاره کودکان هم به فریادمان نمی آورد؟!!!!
مسئولین ما که سنگ آزادی خواهی مردم بحرین را به سینه میزنند، کجایند تا مظلومیت کودکان سلاخی شده ی مسلمان سوری را در رسانه ملی فریاد کنند؟!!!
به راستی یک بام و دو هوا تا به کی؟!!!
سیاست نوشت: دوستی میگفت من باسیاست کاری ندارم. امیدوارم این پست را سیاسی تلقی نکنیم.
هستیِ ما هسته ای شد. ساده ایم، پس حق ِ ماست
هر یکی با دسته ای شد. ساده ایم، پس حق ِ ماست
هر کسی آمد وسط در کار ما، از بهــــــــــر خود
آدم برجسته ای شد. ساده ایم، پس حق ماست
چون به دست ابلهــــــــــان دادیم دائم کار خود
بر مدار بسته ای شد. ساده ایم، پس حق ِ ماست
مِی خور و هر کاره و جانی، شبی با ما نشست
تا سحر وارسته ای شد. ساده ایم، پس حق ِ ماست
از برای نــــام و شهرت " هسته ای " می خواستیم
نان مان هم هسته ای شد. ساده ایم، پس حق ِ ماست
گرمک نوشت:
تب سوم خرداد هم نشست. انتظارها و خوش خیالی ها همه نقش بر آب شد. دیدید که هیچ خبری نشد.
تنها مزیت آن برای کشور دوست و برادر عراق (همان دشمن سابق) بود که در توازن بین المللی که هیچ پخی نبود ، به لطف ما و هسته ای شدن ما سری در سرها در آورد. دقیقا مثل ترکیه!
انگار ما قسم خورده ایم که تمام همسایه های پیزوری و زواردر رفته مان را یک شبه عروس عالم کنیم.
اینم هنریست اما بدی اش این است که فردا عراق هم مثل ترکیه برای ما طاقچه بالا می گذارد.
در همین راستا گرمک پیش بینی میکند در آینده
ای نه چندان دور، افغانستان(چرا می خندید؟!) محل برگزاری دور جدیدی از مذاکرات
هسته ای ایران با 5+1 خواهد شد که البته اونم به لطف عقلای قوم(؟) بدون نتیجه
برگزار و به دور بعدی موکول خواهد شد.
هر کجـــا عکس تو دیدم غم دل افزون شد چهــــره ام مثـــل مصیبت زده ها محزون شد
از تو خیـــــری نرسیدست به مـا تا به کنون هر کجـــا نقــش تو افتــاد ، بــــلا طاعون شد
دست ما در یــــد ِ مصنوعی تو گــــرم نشد هرکه همدست تو شد گرم و ترا همخون شد
هرچه سنگست به گرد تو نشستند جمیع هرچه دل بـــــود به سنگ تو فقــط بیرون شد
از قبــــای ِ تو بسی پـــا به فلــــک بنهادند زیـر پـــــــای من ِ لنگـان همه جـــا صابون شد
رهــزنان زیــــر لوای تو به مسجد شده اند اهـــل دل در نظرت دشمـــن و یـــا ملعون شد
گرچه از نیــــل گذشتی به سلامت بی ما با عصـــای تو بسی سامــــری ها هارون شد
هرچه داری همه لابد کرم و لطف خداست اینهمه خلــــق خـــدا، قرعــه ی تو قارون شد !!!؟
ترسم از وقتـــــی که در آینه ها خانه کنی دیــده بینــد رخ ِ مـــــا و تــــو در آن وارون شد
گرمک نوشت:
خدایی هر طرف نگاه می کنی عکس او را زده اند. زمین و آسمان را با تصویر خود فرش کرده است.
والله با عکس مشکلی نداریم اما اینکه هر طرف نگاه کنیم عکس او را می بینیم و دردمان تازه می شود با این مشکل داریم.
کور هم که نمی شود شد . بابا ! اینهمه عکس و پوستر والله با پول بیت المال است.
خدا هم اینقدر اصرار ندارد او را در همه جا و همه چیز ببینیم.
الویس هم اگر بود از اینهمه پوستر و نقش خودش حالش بهم می خورد. خود شیفتگی هم حدی دارد.
بگم که ما همانطور که چشم مان خودمختار کار میکند زبانمان هم خودکار است.
اگر فحشی چیزی دادیم نگید چرا فحش
میدی؟!!!
خاص: پست امروز مخاطب خاص دارد(اظهر من الشمس است). می دانم
نمی خواند اما من که می توانم بگویم!
بگیر از باغ دنیا شاخه ای گل
به رسم یادگار از عشق بلبل
منال از عاشقی ای مرغ خودخواه
که بلبل زنده شد با نام سنبل
اگر عاشق شدی تا شکوه گویی
هنوزم خامی و نادان و اُمّــــل
ملائک نردبان عشق جستند
تو بر روی زمین دنبال آغــــــل
تو حظّ ِ عشق را هرگز نیابی
اگر در آینه بر خود زدی ذل
زبان عشق را گر بی سوادی
بخوان از نو کتاب و آیه ی قُل ( منظور سوره کافرون در قرآن کریم است)
کسی دلبر به دنیایی نبخشید
اگر دل داده با مَه روی کابل
اگر عاشق شدی شرطیست واجب
زبان در بند و پا در آهن و غل
چو بلبل جای جَستن نغمه ای خوان
که آوازت کند هر غنچـــــــه ای گل
گرمک نوشت:
اول از همه از همه دوستان بابت حرفی که می زنم عذرخواهی میکنم چون یحتمل بعضی آن را به خود خواهند گرفت.
اما بعد . در این عمر مجازی که بنده در این دنیای مجازی پیراهن پاره کرده ام به قدر موهای سفید ِ مجازی ام وبلاگ و وب سایت دیده و خوانده ام که هر روز خدا در گله گذاری و شکایت از عشق و عاشقی آپ کرده اند.
انگار که عشق بدهکار آنهاست و مال و ثروت دل شان را به یغما برده است.
گاهی تلنگری به آنها می زنم که عشق وامدار کسی نیست. اگر هم مدتی در خدمت شما آمده است از سر لطفی است که خداوند عشق به آن داشته است.
پس عاشق باشید بدون اینکه از معشوق چشم انتظاری داشته باشید.
لذت عشق را به زهر گله گذاری تلخ نکنید اگرچه در فراق عشق بسوزید.
دکترنوشت: می خواستم آپش کنم که یکی انگار
در گوشم گفت : دکتر جون! تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی گیرد؟!!!
به دل و پــــــای من ای کار مپیچ
نه شبیه ایم به هم هیچ به هیچ
گلـــــه از بــــــازی من هیچ مکن
تو "پلــــه" داری و من پای "قلیچ"
گرمک نوشت:
نمیدانم چطور از این کار سر در آوردم. اصلا به روحیه ی من نمی خورد.
هرچقدر من به خلوت خود می گریزم تا با واژه ها انس بگیرم، کار مثل موش مرا در هر سوراخی بو می کشد و پیدایم میکند.
این جناب رئیس هم که انگار کارگر افغانی گیر آورده است.
هر کاری در شرکت لنگ در هوا می ماند مرا مامور رتق و فتق آن میکند.
بابا انصاف هم خوب چیزیست!!!!
امروز بی خیال همه چی شدم. گور پدر کار و رئیس و شرکت
امروز سر کار نرفتم
فوتبال نوشت: یادش بخیر! زمانیکه بچه بودم چقدر اون قلیچ فوتبالیست را دوست داشتم!
قصه های زندگی افسانه است
آن که باور می کند دیوانه است
ما نه آن هستیم که در آن قصه ایم
گر چنین پنداشتیم اندر غصه ایم
چشم امروزت گشا ، دیروز رفت
هرچه بود، آن شادی و آن سوز رفت
جاده ی عمرت نشسته روبرو
می شتابد زندگی چون آب ِ جو
گر نمی خواهی بمانی در قفا
از زمین برخیز بر زانــوی پـــــــا
قصه ها ما را به خُردی می برند
چشم ها تنها به بُردی می برند
پس بگیر از قصه ها چشمان خویش
تا برانی عمــــــــــر بر فرمــان خویش
گرمک نوشت:
دیشب به پیشنهاد خانمم مطلبی را در مجله ای مطالعه کردم که بسیار سودمند بود.
نویسنده به بیانی ساده ریشه ی عقب ماندگی ها و سرخوردگی های ما را به جای اینکه مانند اغلب روان شناسان به کودکی نسبت دهد، برعکس ریشه مشکلات را در اوهام و قصه های ساخته و پرداخته ذهن کودکانه ی ما میدانست که چون وزنه ای بر پای حرکت مان بسته شده بودند و ما را اسیر خود کرده بودند.
او علت علاقه ما را به تماشای فیلم و خواندن داستانها را جستجوی ما برای پیدا کردن شخصیتی کاذب اما دلخواه در لابلای سلولهای خیال پرداز ما میدانست.
او در پایان میخواست که چشمهایمان را از ذهن قصه پردازمان پس بگیریم تا با کمک بینش واقعی مان ، فرمان زندگی را خود بدست بگیریم!
از حاتم طایــــــــــی شده اینجور حکایت از نفـت به درگاه خـدا بـــــــــرد شکایت
کین نفـــــــت به آوازه ی نامم زده لطمه با اینهمه بخشنـدگی و جـود و سخاوت
قبلا همه جا نقل کـــــرم شهرت من بود آنقـــــدر کرم کرده که نامش شده آیت
هرجا که گدایی سر راهست به عالـــم از نفت ِ سیه فـام به او هست عنایت
لبنان و فلسطین بـــــــرو تا آن ور ِ گیتی سیرند از این سفره ی پر مهر و کرامت
بخشنده تر از او تویی ای داور رحمـــــان انگــار که بخشندگی ات کـرده سرایت
البته شنیدم که گروهی خس و خاشاک از او به بدی یــــــاد کنـد روی حسادت
اما تو خدایـــــــــــا ! ز بلایا نگهـــــش دار چون حاتم طایی بده از نـــــــام نهایت
گرمک نوشت:
برخی می گویند در مملکت ما نفت شیئ نیست بلکه شخص است. شخصی که دست کرمش در دهان همسایه است و اهل خانه از فرط گرسنگی دست بر شکم دارند.
بنابراین
گرمک پیشنهاد میکند منبعد بجای لفظ توهین آمیز "نفت" بفرمایید "جناب
نفت" که به ثواب نزدیک تر است.
همچنین توصیه میگردد در صورت نزول آن جناب بر سفره تان از قبل برای او مبل و فرش قرمز تدارک ببینید.
یادم رفت بگم: حزب ا... اعلام کرد با هزینه ایران باسازی جنوب لبنان به اتمام رسید!!!؟