گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

چشم هایت را پس بگیر


قصه های زندگی افسانه است


آن که باور می کند دیوانه است


 

ما نه آن هستیم که در آن قصه ایم


گر چنین پنداشتیم اندر غصه ایم


 

چشم امروزت گشا ، دیروز رفت


هرچه بود، آن شادی و آن سوز رفت


 

جاده ی عمرت نشسته روبرو


می شتابد زندگی چون آب ِ جو


 

گر نمی خواهی بمانی در قفا


از زمین برخیز بر زانــوی پـــــــا


 

قصه ها ما را به خُردی می برند


چشم ها تنها به بُردی می برند


 

پس بگیر از قصه ها چشمان خویش


تا برانی عمــــــــــر بر فرمــان خویش

 



گرمک نوشت:


دیشب به پیشنهاد خانمم مطلبی را در مجله ای مطالعه کردم که بسیار سودمند بود.


نویسنده به بیانی ساده ریشه ی عقب ماندگی ها و سرخوردگی های ما را به جای اینکه مانند اغلب روان شناسان به کودکی نسبت دهد، برعکس ریشه مشکلات را در اوهام و قصه های ساخته و پرداخته ذهن کودکانه ی ما میدانست که چون وزنه ای بر پای حرکت مان بسته شده بودند و ما را اسیر خود کرده بودند.


او علت علاقه ما را به تماشای فیلم و خواندن داستانها را جستجوی ما برای پیدا کردن شخصیتی کاذب اما دلخواه در لابلای سلولهای خیال پرداز ما میدانست.


او در پایان میخواست که چشمهایمان را از ذهن قصه پردازمان پس بگیریم تا با کمک بینش واقعی مان ، فرمان زندگی را خود بدست بگیریم!

نظرات 17 + ارسال نظر
مقداد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 11:50 http://northman.blogsky.com

اول:)

شما همیشه اولید حاجی!

مقداد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 11:53 http://northman.blogsky.com

حالا بریم سر موضوع پستت:
کار روان شناسا و محققا و ... معلوم نیستا! امروز ی حرفی میزنن فردا ی چیز دیگه میگن!

به دلخوشی بیمار حرف می زنند

مقداد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 11:54 http://northman.blogsky.com

سومم شدیم

حاجیا همیشه اولند

فریاد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 11:57

منم مطالب روانشناسی را دوست دارم البته نه هر چیزی را
به نظرم نویسنده درست میگه این ذهن ماست که با خیال پردازی واقعیت های موجود را کم رنگ میکنه وزندگی را برای ما سخت .
باید چشم ها را شست وجور دیگری واقعیت ها را دید .
شعرتون بسیار زیبا وگویا بود

مرسی باو!

در مورد شستن چشمها کاملا موافقم
عینکم نزنیم باز بهتر

عاشقانه های حوا شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 12:04 http://rahajan231.persianblog.ir

جهنـــــمـﮯ بـپـــا میــــکنــد

دلــــــــم

وقـــــتـﮯ

شـــــــعرﮯ بیــــــاید

و تــــو

میــــــان آن نبــــاشــــﮯ...

چقدر زیبا بود

ممنون دوست من!

مقداد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 13:23

حاجی ها همیشه اولند اسم فیلمه جدیدته؟!

نه تو بازارچه می گفتند

مسافر شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 15:19 http://doncorleone.blogsky.com

داداش میدونی چیه؟ گاهی اینطور مقالات دقیقا همدیگه رو همچین نقض میکنن که آدم میمونه قسم حضرت عباس رو قبول کنه یا پلوی یزید رو که چرب تره { ضرب المثل رو حال کردی } بزار یه مثال بزنم
مثلا مقاله هایی نوشته میشه که میگن زیاد واقع بین بودن هم گاهی مضر هست و آدمی نیاز به رویا هم داره و اگر زیاد واقع بین بشه میشه ماشین زده

به هر حال ما که تو حل کردن اینجور مسایل هنگیم بقیه رو نمیدونم

شاد باشی داداش

راستش داداش من خودم هم از این چیزا زیاد دیدم
ولی این یکی بیشتر با عقل جور در میومد

ضرب المثلت حرف نداشت
باید رایج در زبان فارسی اش کرد

محمد آقایی شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 16:30 http://mohammad-aghaiy.blogsky.com

گرمکی جان
دلمون خوش بود به همین افکار کودکیمون
حالا میگی بیخیالش بشیم
راستی هنوز یارانه میگیرید یا که توی دور دوم حذفوندنش؟؟؟؟؟؟

یارانه ها را به اونا میدن که به کودکی شون فکر نمی کنند

فریناز شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 17:27

میگن پشت هر مرد موفق و مفید یه زن خوب ایستاده
امروزم مفید واقع شدید به لطف بانو

فکر کنم امام علی یه حدیثی در این مورد داشتنا

کلهم مفید بودن امید گرمکی به بانو مرتبط است

ساناز منت کش شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 18:15 http://www.sanaztala.persianblog.ir

سلام منم لینکیدمت

مرسی

ساناز منت کش شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 18:58 http://www.sanaztala.persianblog.ir

طنابی که با هم
برای رسیدن به ماه بافتیم ،
قدّ آسمان نبود .
حالا که می روی ،
چهارپایه را بکش
این طناب
اندازه ی گردن من است.

خسته نباشید

محمد یاری یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 02:06

سلام
خعلی هم زیبا!

ممنون رفیق!
کجایی؟

حسین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 09:53 http://hadisenafs.blogsky.com

سلام امید !

ما که تو زندگی خوشی نداریم اقلا بذار تو اوهام و خیالاتمون خوش باشیم ... ضرب المثلی هست میگه وصف العیش نصف العیش شوخی میکنم

ارادتمندیم
یاعلی مدد

بذار کمی هم بد بگذرد حسین جان!

قربان رفیق خوب!

کوروش یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 14:52 http://www.korosh7042.com/

امید نوشت:

برس ای دل به مژگانش، که آن بالا خطر دارد
به پنهان کرکس ِ هیزی، به چشمانش نظر دارد

برس ای دل به دامانش، غباری گشته مهمانش
هوس کرده به چشمانش، خیالاتی به سر دارد

برس ای دل به دستانش، میان باغ و بستانش
کسی بوییده پنهانش، ولی دستش تبر دارد

من نوشت:

به جان منهم خریدارم اگر جان را خطر دارد
خطرها بی ثمر نبود اگر باغی ثمر دارد

به پیری عشق در سر شد سر بی حاصلم اما
کجا ترسد زجان خود کسی را تاج سر دارد؟

اگر دل بازد او بر جان به مرغ آشیانه ِدل
کجاباشد هراس ازآن رقیبی که تبر دارد

درود بر امید دلم
که در پیرانه سری بر سر ذوق آردم دل مرده

درود استاد!
ما چه باشیم که استاد عشق پرور را به ذوق آوریم

نمک پرورده ایم بزرگوار

مهستی یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 17:13 http://mz991.blogsky.com

سلام .

خسته نباشید با این همه سروده !

برای من فرقی نمی کنه این حرف ها .

بنده اونقدر هنگم کهدیگه نمی رسم به این چیزا فکر کنم !

خوشا به سعادت شما

هشت الهفت دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:33 http://hashtalhaft.persianblog.ir

چه فرقی می کنه بازم توی بچگی دیگه...

قاصدک چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 12:43

بزن اون دست قشنگه رو که همه چیز مملکت و ول کردن چسبیده به آلتش....

کدوم الت
درست حرف بزنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.