خدا ممنونم !
اینکه مرا از بهشت بیرون کردی
تا بهشتی بهتر را تجربه کنم!
گرمک: لحظه لحظه های این زندگی را دوست دارم!
وقتی بیایــــی ، دیگر غمی نیست
ظلمت نه در شب، در آدمی نیست
وقتی بیایـــــی ، از عشــق سبزت
در هیچ خاکی ، جز خرمی نیست
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
مهمانی چشمانت، دیشب چه صفایی داشت
تندیس تنت در ماه، دیشب چه جلایی داشت
از عطر لبت ، جانم، تا صبح نشد هوشیار
این باغچه ی چشمت، دیشب چه هوایی داشت
یک عمر عبادت رفت، در پیش رخت بر باد
این بتکده ی قلبم ، دیشب چه خدایی داشت
افتاد به آسانی ، در دام تــــو تقـــدیرم
این بخت بلند ِ من، دیشب چه همایی داشت
آن خفته که از خواب نخیزد به ندایی
سیلش ببــــرد ، هیچ نپرسند کجایی
ای کرده به گوش پنبه، فقط زود درآور
زان پیش که در خواب بــه فریاد درآیی
بــــرای ایستـــادن شاخه هایت با من است
بــــرای غصه هایم شانه هایت با من است
مـــرا از آفتـــــاب ، از روزهای داغ ِ داغ
خیالی نیست، زیرا سایه هایت با من است
پیشاپیش روز مرد بر مردان نیک روزگار مبارک!
بر گــــــرده ی ما بـه آسمـان رسیدی
وقتی که به مـــــاه رسیدی ما ندیدی
ما ساده دلان،بحق،چه خوش خیالیم
دلخوش به تو کرده ایم ، تو دل بـریدی
گرمک: آخ! که چقدر ساده ایم اگر خیال کنیم از صندوق این انتخابات منجی برای نجات وضع اسفناک مملکت بیرون خواهد آمد!
من و تو ریشه در یک خاک داریم
پــر از دردیــم و سینه چاک داریم
خیالی نیست از هــــر باد و توفان
دلی محکم، سری بی باک داریم
گرمک نوشت:
می خواهند شاخه ها و ریشه های ما را از هم ببرند!
اما زهی خیال باطل! هنوز هستیم و صد البته با هم هستیم!
از حس ِ بودنت، گاه
عطری بریز در باد
شاید هوای خستم
از غصه گردد آزاد
یکشب به زیر مهتاب
از من به خواب کن یاد
شاید به خواب من نیز
بوی تو آورد باد