ای عشق! من از دست تو آرام ندارم
آغـــــاز نداری و ســــــرانجام ندارم
چون شیشه زلالست دل و دیده و جانم
از صیقل تو نقطه ای ابهام ندارم
پروانه ی این باغم و یکجا ننشینم
جز شهد گل و غنچه در این کام ندارم
آنقدر خوش از باده ی تاثیر تو هستم
سرمست تو ام ، غصه و آلام ندارم
پشتم به تو گرمست که همخون من هستی
تنها توئی فامیل، من اقوام ندارم
بختــــــم به بلنـــدای دماوند نشسته
حاجت به وزیر و شه و شهرام ندارم معنی : شهرام
دنیا همه غم بود ولی با تو غمی نیست
با بودن ِ تو غصه ی فرجام ندارم
ای عشق! من این قصه ی دل ساده نوشتم
با قــافیــــه گفتــــــم ولی ایهام ندارم
گرمک نوشت: معمولا از ابتدای ساعت کارم که سرم خلوت است فرصت تمرکز و نوشتن چند بیتی شعر را پیدا می کنم که یکجور نیاز روحی است برای من، اما در مابقی ساعات کار خیلی کمتر.
همیشه بهانه برای نوشتن دارم اما امروز خالی از بهانه بودم و در مسیر راه کار بیت اول ناخودگاه به ذهنم هجوم آورد.
فکر می کنم میخواست چیزی به من بگوید که منم منظورش را خوب گرفتم.
خلاصه اینکه قضاوت به عهده شما
من که فهمیدم که این ذهن ناخود آگاه (برعکس اسمش خیلی آگاه) چه مطلبی را میخواست به من برساند.
آرزو دارم روزی به زیبایی و روانی کلام شما شعر بگم ...

خیلی به دلم نشست ...
بسی زیبا و خوش آهنگ بود ...
.
.
.
یه خواهش داشتم استاد ...
میشه منو در چند بیت توصیف کنید ...
میخوام به یادگار از شما چند بیتی داشته باشم ...
اگر خواهشی غیر معمول و نشدنی است . بی تعارف بگویید . درک میکنم .
قبای استادی بر قامت حقیر بلند است
گم می شوم در آن
فرصتی شد چشم!
همیشه وقتی منتظری نا خودآگاه کار خودش رو انجام میده ولی ما که یکجا نمینشینیم خودت اشاره کردی که مثل پروانه هی اینور اونور ...
همین کار خودش را انجام میدهد است که ما را تسلیم سرنوشت کرده است
او قلم می زند به نام هر انچه می خواهد ما فقط مثل پروانه ها بپر بپر می کنیم
سلام...وقتی صحبت از عشق به میان میآورید سکوت میکنم...چون دیدگاهم با شما متفاوت است.....استوار ی دماوند باد پایداری عشقتان....
بنده تفاوتی نمی بینم
آنچه را من می بینم (با عرض پوزش) فقط شما نمیخواهید ببینید
روزی که به چشمتان بیاید حسرت گذشته را خواهید خورد
شک نکنید در این مورد
سلام
من هم منظورشونو متوجه شدم
این بیت که چه عرض کنم دیوانی از این ابیات عاشقانه خود آگاه یا نا خود آگاه به ذهنتون خواهد آمد چون داشتید خود آگاه به آشیانه ی عشق (منزل) میرفتید 
شما در حال رفتن به منزل بودید
قضیه ی چشم یار رو عرض می کنم یادتون که هست
البته که یادمه
وای همیشه موقع برگشت به ذهن نمی رسد
موقع رفتن هم همینجور است
چون دل پشت و رو ندارد
دیده ی بیدار هست.....لیک خریدار نیست....
مشتری اش هم پیدا میشه
با دیده بیدار باید دیدش
نویسنده اشعار فوق که معاصر هم هستند، در حال رفتن به محل کار بودند که یک فامیل را دیدند و ناخودآگاه گفتند ااا من عاشق او هستم و به جز او کسی همخونم نیست. اما از من به ایشان نصیحت ازدواج های فامیلی نتایج خوبی ندارند...
از بیانات امتحان فارسی یک دانش آموز تنبل....
نه دیگه اینقدر هم قصه اش آبکی نبود
البته که در جایگاهی نیستم که قضاوت کنم... ولی..
عالی بود...حس میکنم بر میگرده به دل خودت که صافهـ...
میشه گفت صافه
میشه هم گفت از صافی بیش از حد لیز است
بعضی وقتا خودم هم زمین می خورم
عشق رو از وقتی باور کردم که شما و بانو رو شناختم ...
برای پایدار بودنش همیشه دعا میکنم
پاکی و سادگی را هم از وقتی شما را شناختیم
بسی سپاس استاد ...



این دو بیتی برای من بسی با ارزش است ...
من در این حد نیستم لاجرم به دیده ی طنز بهش نگاه میکنم ...
قابل نداشت
سلام ... خوش به حالتون که این قدر باذوقین!
من دو دقیقه که بیکار میشم فقط دعا میکنم مریض نیاد...نیاد...نیاد...از این که ناامید شدم دعا میکنم استاد نشوردم
مرسی
ذوق را نمی دانم بیشتر نیاز است
سلام امید جان گرمک نشان !
خوشا به حالت که آتش عشقی در درونت شعله ور است .
چند روزی هست من عشق را گم کرده ام
بس که در دریای شور شک تلاطم کرده ام
در کویر بی کسی خود را به غم بسپرده ام
چون نظر بر ناجوانمردی مردم کرده ام
بس که در کفش من بیچاره پا بنموده اند
کفش را بنهاده پا را توی یک سم کرده ام
خیلی مخلصیم .
امید بی عشق دوام نمی اورد
انشاله پیدا شد ما را شریک در خواندن شکر کلام تان کنید
چشمم افتاده به چشمی خانه ام ویرانه شد


چشمه ی دل جوش شد اینجا ببین میخانه شد
عاقل ِ سر بودم و دل شد اسیر دست او
عقل رفت و دل رها شد عاقلی دیوانه شد
شهد چشمانش اگر زنبور را شد وسوسه
چشم دل اما زمن بر چشم او پروانه شد
اشک شد بخت نگونم شور و شوق او به دل
او ندید و باز حسنش قصه اش افسانه شد
درود بر امید دل ، نوشته امناقص است
و بد موقعی خدمت رسیدم باشد در فرصتی مطلبت را که عزیزان به هنگام رفتن و اثر منتظر نشسته ی خانه میدانند
خواهم گرفت . که البته پر بیراه هم نیست
قربانت استاد!



کلام شما را به زر باید نگاشت که قیمتی است
درود بر شما
چشم به راهیم قربانت گردم
همیشه به طبع روانت در شعر سرودن حسودی می کنم
منم به تو حسودیم میشه که هم سیاستمداری و هم ادیب
سلام. با آپ جدیدی به روزم و منتظر پیام شما.
خدمت می رسیم
عشق واقعی همچون خون در رگ ها جارست
چه خوب است که شما اینچنین قصه عشق خود را فریاد میکنید
جور دیگر بلد نیستم
لطف دارید
خیلی