شاهین خیالم را ، آن تیـــــــــر نگاهت کشت
این ماهی عاشق را، آن صورت ماهت کشت
آن عشوه ی چشمانت، وقتی که گذرمی کرد
از کوچه چشمانم، دل را سر راهت کشت
هر بار که بر میخاست از شوق تماشایت
با تیــزی مژگانت ، سرباز سپاهت کشت
گفتند تماشایت، بی پرده گنه کاریست
آنقدر نگه کردم، تا سوز گناهت کشت
می دانی چرا شعرم، از قافیه خالی ماند؟؟
هر قافیه آوردم ، آن قاف نگاهت کشت