از غنچه ی خندان لبت بوسه شکفت است
در گوشه چشمان خوشت عشق نهفت است
می خواستم از پنجــــره ای روی تو بینم
دیدم یکی عاشق لب هر پنجره خفت است
گفتم غزلی نامـــــــه کنم ، باز بدیدم
هر شاعری صد من غزل از بهر تو گفت است
از پیش نگاهم مـــــرو ای قــــوت قلبم!
چشمان ترم با غم دوری تو جفت است
هرقدر که نازک شده از عشق زبانم
زنجیــــــر تمنــای تو بسیار کلفت است
از جام لبت سیر نشد جان ِ عطش سوز
صد دادن جان در عوض بوسه ای مفت است
گرمک نوشت:
دلزدگی از نت گریبان دلم را گرفته است!
زیادی مجازی شده است!
شرمنده ی همگی!
بدک...نبود، دست شما درد نکند
سلام داداش
وقتی هم که من مینوشتم گاهی دچار این حس و حال میشدم اما همیشه یکی یه حرفی بهم میزد و اون اینکه شاید تو یک نفر باشی اما همه کس یکی دیگه باشی پس دنیاش رو نگیر
داداش من هم اگر قضیه به اونجا نرسیده بود الان خدمت شماها بودم و کلی حال میکردم
برات آرزو میکنم که آستانه تحملت بالاتر بره
به امید روزای خوب
برای آدمای خوب
شاد باشی
چه روزایی هم دلزده شدین!
ما تو وبمون گز و چایی نذری می دیم
خودتون نیستینا! بعد از من نخواین
التماس دعا...
روزای عزیزی ین
درود ...
این روزا همه انگار اینجوری شدن فعلا بین علما اختلافه ...بعضیا
میگن به خاطر پاییزه بعضیا میگن به خاطر محرمه ...
شعرت قشنگ بود ننه ...
چه عکسی ! { نیشخند بلاگفا !!! }
درود ها بر امید دل و چراغ خانه ی مهربانش
خوشحالم که حال و احوال به مراد است اگر چه دلزده می گویی
بمانید به شادمانی و سلامت
دلزدگی از نت گاها پیش میاد!
امیدوارم دلزده از زندگی نباشید
التماس دعا...
مـاهـایـے کـﮧ دلمـون میخوـاد تو اُتوبوس تـا ایستگـاه آخر بشینیمـ
مـاهـایـے کـﮧ تو تـاکسـے میچَسبیمـ بـﮧ ـدَر تـا بغل ـدستیمون اذیت نشـﮧ
مـاهـایـے کـﮧ همیشـﮧ سرمون ـو میچسبونیمـ بـﮧ شیشـﮧ ...
مـاهـایـے کـﮧ وقتـے باهامـون ـدَعـوا میکــُنن لبخـنــ:)ــد میزنیمـ
مـاهـایـے کـﮧ غـذایـے کـﮧ دوست نداریمـُ تـا آخـر میخوریمـ
مـاهـایـے کـﮧ دلمـون میگیرهُ میشکــَنیمـ وُ نـاراحت میشیمـ ولـے دیگـﮧ اشکمـون نمیــاد
مـاهـایـے کـﮧ جــَدول خیـابونـو بـﮧ نیمکـت پـارک ترجیح میدیمـ
مـاهـایـے کـﮧ دیگـﮧ
نـﮧ پـاک شـُدن آرایشمـون برـامون مُهمـﮧ
نـﮧ پریـدَن بوے عطرمـون
نـﮧ خـاکـے شـُدن لباسـامون
مـاهـایـے کـﮧ دیگـه هیچکــس برـامون مهمـ نیسـت
مـاهـا همَمـون غممـــون یـﮧ چیـزه ...
یکـے تو زندگیمون هـَست ، کـﮧ نیسـت
یچـے ـزے میگــمـ نــَگیـد نـﮧ ...
مـاهـا همـَمون بـاید از اوّل شـُروع کـُنیم
سلامــــــ مثل همیشه موافقم با تموم حرفات....
الان واقعا بعضیا یه کااریی می کنن که ادم میمونه چی بگه خداییش
ممنون ازدعووتت
وب سایت
نویسنده: مهتاب
شنبه 20 آبان1391 ساعت: 14:15
قصۀ سیب ها
همیشه تکرار می شود...
دانه اش را که بکاری؛
سیب ِ جدید...
هوس ِ تازه و
شاید هبوط...
صــدایـت را مــی خـــواهم تــا مــوســیقی ســکوت لــحظه هــایــم بــاشــد
نــگاهــت را مـی خـواهم تــا روشــنی چشــمهای خســته ام بــاشـد
وجــودت را مــی خــواهم تــا گــرمــای قــندیل آغـوشــم بـاشد
خیالت را می خواهم تا خاطر لحظه های فراموشم باشد
دستها یت را می خواهم تا نوازشگر اشکهایم باشد
و تــنهـا خــنده هــایــت را مــی خــواهـم تـــا
مرحم کهنه ی زخمهای زندگی ام باشد
آری تـــنها تــــو را مـــی خـــواهــــم
سلام به روی ماهت امید جان
سلامت و شادی ات را آرزومندم مهربان
سلام مرا به درخت سایه دار سرایت برسان
و دوگل نازنین ات را ببوس
دوست دار توام عزیز