گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

گرمک

شیرین ، خنک ، دلچسب و آبدار

افتادگی آموز اگر طالب فیضی!


از بهــــر چیــــــز ناچیــــز       خلـق خــــــدا میاویـــز


افتــــــاده باش با خلــــق       از قلـــــــدری بپرهیــز


هرکس که گردن افراخت       خشم خــــدا کنــد ریز


بـــــالا نمــــــی پسنــدد        حتــی پیامبـــرش نیز


بالا کســـــــی نمانــــده        هرچنــد شــــــاه پرویز


در خـــــــاک کرده بسیار        امثـــــال هرچه چنگیز


گر بر بلنــــــدی هستـی        از جای خویش برخیز


با خلـــــــق مهـربان باش       تا حـــق کند دل انگیز


 


گرمک نوشت:


دیروز وقتی از محل کار به منزل می رفتم حال مزاجی ام دگرگون شد. تا رسیدم خانه کن فیکون شدم.


به اصرار خانمم رفتیم دکتر، وقتی برای گرفتن نسخه نزدیک داروخانه پارک کرده بودم، بعلت باریکی خیابان خودرویی از روبرو مرتب به من اشاره می کرد که راه را باز کنم  تا بتواند رد شود.


زیاد اعتنا نکردم همین شد که با هم درگیری لفظی و در نهایت دست به گریبان شدیم.


بهر حال از هم جدا شدیم اما کلی از رفتار زشت خود احساس شرم کردم.


از دیروز مرتب به خودم می گویم : امید خجالت بکش! فرهنگ و ادبت کجا رفته؟!!!

نظرات 21 + ارسال نظر
مقداد یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 14:00

کار اشتباهی کردی امید خان ولی همین که از اشتباهت پشیمونی خوبه

خدا کنه عبرت بگیرم ولی هر بار همین اتفاق میفتد

مریم یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 14:30 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وای داداشی دعوا؟!!!
نه... من میترسم از دعوا
یه بار توو مطب پزشک بودیم ...یکی از مریضا با منشیه دعواش شد و ما هم تو اتاق پزشکه بودیم من از شنیدن دعوای اون دو نفر چنان ترسیدم که بغضم گرفت و گریه کردم
دکتره اینجوری شد---->
و بعدش به مامانم گفت خانم بزرگهمهر این دخترتون...؟ چقدر لوسه
انگار رنگ دعوا رو به چشم ندیده
مامان منم نه گذاشت نه برداشت و گفت چی بگم والله فکر کنم باید برم خونه وکمی با باباش دعوا کنیم بلکه م اینم یه ذره دعوا رو از نزدیک ببینه

فکر بکری است
امتحان کردین؟

مسافر یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 16:41 http://doncorleone.blogsky.com

والا داداش من هر وقت این برنامه برام پیش اومده باشه اگر طرف رو زده باشم دلم براش میسوزه و اگر کتک خورده باشم باز هم اعصابم خرد میشه که چرا ...
و الان حدود 15 سالی میشه که اصلا دعوا نکردم چون راستش دعواهای امروزی رو نمیشه روش هیچ حسابی باز بکنی یه دفعه دیدی طرف رو هوا هستش و یه چاقو و خدای نکرده ....
اما
باید به آدمهایی که حد خودشون رو نمیدونن یه طوری حالیشون کنی بابا این حق تو نیست اما از چه راهی خودش میشه سوال بزرگ
بهترین کار این هست که مثل ماهی از دستشون لیز بخوری و هیچ تماسی نداشته باشی

برات سلامتی آرزو میکنم
شاد باشی داداش

می خوام لیز بخورم ولی نمیدونم چرا یک دفعه دستم گیر میکنه به یقه طرف

سینا یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 16:48 http://omide-ma.blogsky.com


خشانت به خرج دادی برادر جان !
پیش میاد دیگه


کاریش نمیشه کرد

شنگین کلک یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 18:36 http://shang.blogsky.com

البته بر بیمار حرجی نیست
خشونت از داداش امیدم دورباد
برایتان آرزوی سلامتی دارم
شما که یک نظر به نگاه یار بیندازید
همه خشونت های دنیا گلستان
می شود

اخه داداش اونوقتش ایشان در کنار بنده نبودند

افسانه یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 20:22

سلام

اصلا بهتون نمیاد اهل دعوا ومخصوصا درگیری لفظی باشید
وای خدامیدونه چه چیزها به هم گفتید

اصلا چرا باید دعواکنیدددددددددددددددکه دوباره پشیمون بشیدوآخه دنیا ارزش دعواکردن دارههههههههههه؟؟؟
منو ببخشید من یه خورده تند رفتم

کلا دعوا را واسه مردا افریدند
تا خوب تو سر هم بزنند بعد مثل بچه ادم برن خونه پیش زن و بچه شان

فریناز یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 20:54 http://delhayebarany.blogsky.com

میگم داداش!
با جزئیات می نوشتی یه کم اینجا اکشن می شد می خندیدیما

تا شما باشی دیگه اون شعرا رو ننویسی

اگر با جزئیات می نوشتم که دیگه کسی اینجا تحویلم نمی گرفت

ما یک کلمه نوشتیم شما کلی زشت زشت کردید

وای اگر بگم تو دعوا چی گفتیم

خاطره یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 22:20

سلام...
چرا وجدان درد ؟؟؟گاهی باید از زشت بود...خشن شد...فریاد زد...خالی شد....
خسته شدم از اینهمه ملاحظات....

ای ول بانو!

مریم یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 ساعت 23:55

فکر بکر؟
چی میگی شما؟
هزار بار به هزار طرق مختلف امتحان کردم که دعوا کنن اما انگار اینا رو برای دعوا کردن نساختن
برای همینه که ماها (منو داداشام) نه بلدیم دعوا کنیم
نه بلدیم وسط دعوا از خودمون دفاع کنیم
باور کن راست میگم

پس لازم شد یه کلاس رزمی کاری برید

مقداد دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 06:19

مثه اینکه شما عبرت بگیر نیستی!!

نچ!

زن آزاد دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 12:30 http://zaneemrooz.mihanblog.com

از آدم با کمالاتی مثل شما بعید...
ولی احتمالاً بیماری روی کنترل اعصابتان اثر گذاشته که اینجوری شده دیگه
به هرحال خدا رو شکر که به خیر گذشت...

راستی چرا دیگه به ما سر نمی زنید نکنه با من قهری برادرررررر........

نه ابجی! نقل این حرفا نیست
پا قدم من سنگین است
چون هر وقت میام خدمت شما تا مدتها یاد گرمک نمی کنید

زهرا دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 12:56 http://loser-in-love.blogsky.com

شما و دعوا؟؟!!!
اصلا باورم نمیشه
حتما خیلی عصبانی شده بودین
ولی آدم دیگه پیش میاد

شبنم دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 13:21 http://seven-stones.blogsky.com


پیش میاد دیگه داداش

زیاد خودتو ناراحت نکن

ناراحت نیستم
پشیمانم البته تا حدودی

کوروش دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 14:56 http://www.korosh7042.com/

درود بر امید ، امیر دل
یک آموختنی داشت برای من و انکه اگر کسی به تو پرخاش کرد
بگذر و درگذر
شاید امید مهربانی باشد که کسالت بیماری و بی محلی یاری دارد
شعرت رو که هیچکس گویا ندید . الحق که زیبا بود
بخوص این بیت
گر بر بلنــــــدی هستـی از جای خویش برخیز
کاش بشنود بر بلندا نشسته

ما که هرچه اموخته ایم از تلمذ مکتب شماست
این بیت که هیچ همه ابیات امید ریشه در درس و اموخته های شما دارد

قربانت امید گرمکی!

شبنم دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:33 http://seven-stones.blogsky.com


خب آدم از چیزی ناراحتش میکنه پشیمون میشه دیگه

خب پشیمون هم نباش

اگه من اونجا بودم میومدم کمکت
با پاشنه کفش چشمشو در میوردم

آبجی شما همون کنار تشویق کنید کلی کمک است
دعوا مال مرداست

ZiZoOo دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 20:36 http://shaloot.blogsky.com

گاهی وقتا منم خیلی به خودم بد و بیرا میگم که زینب این کار یا این حرف در شان ادب تو نبوده و نیست ...



نمیشه کاریش کرد . همیشه یه ای کاش تو زندگی امسال ما جایزالخطا ها هست ...


گاهی زندگی رو ویرون می بینم . و آخرش میگم :
از ماست که بر ماست . قربون این یه جمله ی جمالزاده برم که خیلی هم خودشو هم طنزاشو دوست دارم .

آی که منم چقدر این جنالزاده را دوست دارم
بچه گی چقدر کتاب شعرش را بالا و پایین می کردم

نازنین دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 21:25

اِاِ آقا داداش شما و خشونت؟؟
اصلا بهتون نمیادا

میگم حالا یه 18+ بالای پستتون میذاشتین با جزئیات مینوشتین هیجانشم بیشتر میشد

اونوقت شرمندگی اش مضاعف می شد

فقط در گوش شما میگم
اگر قفل پدال دستم نبود شاید یارو آش و لاشم کرده بود

گیس گلابتون دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 ساعت 22:44 http://kashkiat.blogsky.com

اصلا بهتون نمیادا!

اتفاقا ! سابقه بدی تو این قضیه دارم

*** MOJTABA *** سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 11:16 http://mojtabamax.blogsky.com

به به کف گرگی رو پیش کش اش کردی یا نه؟

جدامون کردند
نشد رفیق!

*** MOJTABA *** سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 11:17 http://mojtabamax.blogsky.com

شعرت بسیار زیبا بود...مثل همیشه

نه بهتر از خودت عزیز!

شبنم سه‌شنبه 19 اردیبهشت 1391 ساعت 12:53 http://seven-stones.blogsky.com


داداش منم مرد هستم

پس به جمع مردا خوشا امدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.